ضربه به سر

|      بالاخره از یه جایی باید شروع کرد و پایان این شروع هم میدونمه.

|      در طول عمرم یک بار در راهروی خونه یک بار در باشگاه و یک بار در آشپزخونه افت فشار شدید کردم. دوبار اول تا مرز بی هوشی پیش رفتم ولی بیهوش نشدم. بار آخر روی صندلی آشپزخونه بیهوش شدم. زمان زیای برای من گذشت پدرم گفتن بعد از ضربه شدید به سرت یکی دو دقیقه ای به هوش اومدی برای من ولی دو ساعتی شد. شبیه خواب نبود. سیاهی و لذت بود. هورمون های ضربه شدید به جمجمه و مغز برای من کمتر از مورفین نبودند دماغم خونریزی داشت. آرامش عجیب بعدش تا روز ها ادامه داشت. پدر مادرم که ضربه سرم رو دیده بودن میگفتن صدای بزرگ و ترسناکی داشت. گویا اول فکر کردن ضربه مغزی شدم یا جمجمه شکسته ولی برای منی که با صدا و دست های نگران پدرم بهوش اومده بودم بیشتر شبیه نوازش بود. ناحیه رو بروی سرم درد میکردی بیشتر از ناحیه خود ضربه. احتمال تصامد مغز با عنکبوتیه بود چیزی که در اورژانس تصادف و برخورد سر به داشبورد زیاد می بینیم. علائم خونریزی مغزی نداشتم نه تپش قلب نه دوبینی و نه کوچکترین اختلالی در راه رفتن. مثل بوکسر سنگین وزنی که مشت ناک اوتی خورده و افتاده از زمین پاشدم. در روز های اول تغییر جهت سر همراه با سرگیجه شدید بود. هرگز سی تی اسکن نرفتم. مدت ها گذشت و فهمیدم روزی که دیگران فکر می کنند مردی به دنیا آمدی.

|      و من پایان قصه خودم رو میدونم.

۰ ۱