ماشه

|      چند وقتیه تو روانشناسی بحث تریگر یا همون ماشه خیلی گرم شده. قضیه اینه که میگن مثلا کسی به سیگار معتاده و حالا یه تصمیم اساسی میگره ترک کنه وقتی بعد از چند روز رفیقش رو میبینه که مدت زمان زیادی باهم سیگار کشیدن یه سری نقاط عصبی تو مغزش فعال میشن که شخص رو سوق میدن به کشیدن دوباره سیگار. شبیه شرطی شدنه ولی دقت کنید اینجا نه بوی سیگار نه کاهش شدید نیکوتین و نه حتی تعارف رو داریم فقط میشه گفت نوعی هیجان شبیه لذت داخل مغز داریم که فرد رو تشویق به بیشتر لذت بردن میکنه. حالا میدونید چرا این موضع رو تشبیه میکنن به ماشه‌ای تو مغز که شلیک میشه؟ چون بعدش دیگه نمیشه جلوی تیر رو گرفت. واکنش مغز ماهم همینه نمیشه جلوی وسوسه رو بعد از قرار گرفتن توی موقعیت گرفت (نگید میشه اراده میخواد شما تو موقعیت همچین فردی نبودید) فقط میشه جلو رفتن به موقعیت ماشه رو گرفت و این موضوع رو معتادایی که خودکشی کردن خوب میدونن.

۱ ۰

اگر تتو میزدم

|       اهل تتو نیستم ولی سوالی جالب شنیدم و اون این بود اگر مجبور بودی یک جمله روی بدنت تتو کنی اون چی بود. و جواب من این بود:

مغز همیشه زجر هایی که کشیدی را فراموش و لذت هایی که بردی را به یاد می آورد و این بزرگترین تله انسان است.

۰ ۳

مترسک

|      این روزها که زیر فشار سنگین کار هستم تنها چیزی که میتونم و خوشم میاد که دربارش صحبت کنم فیلمه.
|      مترسک فیلمیه درباره دوتا رفیق از دوتا دنیای مختلف که دست روزگار اونارو کنارهم میذاره از طرفی از هم انقدر دور هستن که سر کوچک ترین چیزا باهم لج میکنن و از طرفی انقدر به هم نزدیک هستن که کوچکترین مشکلات زندگی همو میدونن. بیشتر بخاطر بازیگریش معروف شده چون دوتا بازیگر تاپ تو اوج کارشون داخل فیلم بازی کردن ولی به نظر من بازیگریش چیز خاصی نداره. بیشتر رابطه دوتا شخصیت داشتان میتونه واسه بیننده جاذبه داشته باشه البته اگه بیننده حوصله داشته باشه. یه جورایی فضای رابطه یاد در انتظار گودو هم میندازه و احتمالا نویسنده و عوامل اجرایی نیم نگاهی به الهام گرفتن از اون داسنتان تو رابطه داشتن ولی رو راست بگم فرسنگ ها از اثر بکت عقبتره. در یک جمله در انتظار گودو با دیالوگ داستان نمیسازه اما مترسک میسازه یا بهتر بگم مجبوره که بسازه.

۰ ۰

روز داوری

|     حس انتقام اجازه نمیده آدم به چیزی جز عدالت فکر کنه. البته عدالتی که فقط خودش قبول داره. روز داوری فرا میرسد عبارتی بود که توی فیلم رستگاری در شاوشنگ پشت گاوصندوق دیواری رییس زندان نوشته بود و زمانی که به اواخر فیلم میرسیم رییس با دیدن همین جمله خودکشی میکنه. نمیدونم از کی و چطور داخل ذات آدما اومده اما حس رسیدن به عدالت واقعی لذت بخشه. مخصوصاً برای آدمای رنج کشیده. واسه همینه که سال ها منتظر میمونن از آسمون یه بلایی سر دشمنشون بیاد ولی جرات آوردن همین بلا رو با دست خودشون ندارن.

۰ ۲

بعد از هر مرگ

|      تو دنیای امروز آرامش شده صنعت. از قرص و مواد بگیر تا موسیقی همه زیر نظر بنگاه اقتصاد و سیاست.

۰ ۱

درجایی که نباید

|     تابستان فصل بی رحمیه. بر خلاف تقویم شمسی از اواخر فروردین شروع و اواسط شهریور ماه تموم میشه. استرس بالایی داره. یک استرس نهفته شاید بخاطر فصل امتحانات نهایی بوده که تو ذهن هم انقدر استرسش عمیقه. خاطراتش ترسناکه و اضطراب آور، هر سال دوباره اواخر فروردین تکرار میشه. حداقل برای من که اینجوریه. مشکل اصلی اینجاست نمیشه فهمید دقیقا این اضطراب کجای ناخودآگاه منه که درمانش کرد. فقط میشه از روش عبور کرد مثل تانک از روی اتوبوس یا مگس از روی ...

۰ ۲

وابستگی خون

|      عمیقا معتقدم حسی که انتقال خون درون آدما میذاره بیشتر از هر حس دیگه‌ای قدرت منده. نژاد پرستی هم نیست برای مثال زن و شوهری که هرچقدر به هم نزدیک شدن و باهم صمیمی هستن به دلیل کودکی متفاوت و بزرگ شدن متفاوت علاقه و دغدغه‌ متفاوتی دارن و از اون بدتر در شرایط یکسان حس متفاوتی تجربه میکنن چون زیست متفاوت داشتن. این تفاوت بین مادر و بچه نیست چون فضایی که بزرگ میشن با سختی و استرس یکسانه بنابر این نتیجه‌ی شبیه به هم داره. برای من درک خونی بسیار قوی تر از داستان ها، فیلم ها و من فرار کردم برم خونه بابام و فامیل ما اینجورین تعریف میشه. خون من تو رگهای تو یعنی تو میفهمی من چی کشیدم اما اونی که از خون ما نیست فکر میکنه من چی کشیدم. بین این دو فاصله از هیچه تا همه چی.

۰ ۲

آرامش شب

|      تنها دلیلی که شب اینقدر آرومه اینه که نور نیست. هیچ برتری دیگه ای نداره. واسه همینه وقتی به آدمای نابینا نگاه میکنم انگار همیشه در آرامش ابدی هستن. مثل محمد تو رنگ خدا.

۰ ۳

مردی به مرگ لبخند زد

|      امروز درباره کمدین های آمریکایی با یه دوستی حرف میزدم گفت بو برنهام کار جدید داده. بدون معطلی و در اولین فرصت دانلود کردم و دیدم. حدود پنج سال پیش درباره کار قبلیش اینجا نوشته بودم. اون زمان باورم نمیشد بلاگ نویسی رو انقدر ادامه بدم ولی شد.

|      درباره بو پیشبینی میکردم بعد اون کار بترکونه ولی پنج سال رفت تو افسردگی و یک قدمی خودکشی. خیلی خوشحال شدم برگشته. اینبار به جنگ اینستا و باقی شبکه های وقت تلف کنی و دنیای مدرن از داخل پوک شده رفته. شلاق های محکمی هم به خودش میزنه. یک سال برای اینساید زحمت کشید و الان که میبینم واقعا ارزشش رو داشت. یه آلبوم هم با آهنگای مجموعه بیرون داده که از بینشون Unpaid Intern انقدر خوبه داره دیونم میکنه. یکم تو دقایق آخر نمایش افت میکنه ولی همون طور که خودش گفت قراره تا ابد ادامه پیدا کنه و لذت ببریم تموم شدن آدم رو نابود میکنه. اگه دنبال کمدی فلسفی هستید ببینید اینساید رو.

۰ ۲

درس هایی از میازاکی

|      باد بر می خیزد یه دیالوگ داره که خیلی منو به فکر میندازه. البته اگر ترجمه دقیق ژاپنی به فارسی رو دیده باشید خیلی تاثیرش بیشتره. طراح ارتش به اون طراح نو جوون میگه تو فقط ده سال مفید کار میکنی. قبل ده سال فقط مقدماته و بعدشم هر چی بسازی یا بهتر از تو هست که بسازه یا اضافه هست و فقط برای پوله. نه شوقی میمونه نه انگیزه ای فقط مجبوری. بعد از اون ده ساله که آدمای عاشق رو میشه شناخت. مثل خود میازاکی تو انیمه.

۰ ۴