داداشای کارامازوف

|      یکی از طولانی ترین رمان ها و در عین حال درگیر کننده ترین رمان هاییه که خوندم در حدود 1700 صفحه و گیر و دار یک جنایت رو با دقت از قبل و بعدش در قالب قصه توضیح میده. از طرفی پر از جملات تاثیر گذار و میخکوب کننده و ازطرفی شاید وصیت نامه داستایوفسکیه چرا چون برادر بزرگتر در تله هایی گیر کرده که میدونه چطور براش ساختن. میدونه چطور کار میکنه ولی نمیتونه ازش فرار کنه. چیزی شبیه اواخر عمر تئودور.

|      بین فیلمای سینمایی هم شباهت بسیاری داره به دختر گم شده دیوید فینچر و حتی فضا سازی فیلم. اونجاهم آخرش شخصیت اصلی میدونست قاتل کیه و تمام جزئیات جنایت رو میدونست حتی پلیس محلی هم سر از کار زنش پی برده بود اما در عمل نمی تونستن کاری کنن چون به قدری جنایت با دقت و برنامه ریزی و با شواهد محکم انجام شده بود که حتی فکر کردن به اشتباه بودن سناریو هم احمقانه به نظر میرسید چه برسه به باورش.

|      ممنون از تعطیلات که همچین فرصتی رو برام پیش آورد.

۰ ۲

احمق ها لذت می برند

|      فیلم کشتار رومن پولانسکی رو که دیده بودم میدونستم این یاسمینا رضا نمایشنامه نویسیه که داره جا رو پای بکت میذاره. احتمال میدادم همون خدای کشتار بهترین نمایشنامش باشه که همین دیروز حرمان (Desolation رو نمیدونم چطور ترجمه کردن به این رسیدن) رو خوندم. خیلی جلوتر از خدای کشتار بود برعکس شهرتش. پر از دیالوگ های عالی. شخصیت پیرمرد داستان بسیار به من نزدیکه. خدارو چه دیدید شاید منم آخر عمری این شکلی بشم. برای کسی که این طور به دنیا و مرگ نگاه نمی کنه و از یک نواختی دنیا متنفر نیست. داستان کشش زیادی نداره ولی برای من داشت. این رمان یاسمینا رضا رو برای من تبدیل کرد به بهترین نمایشنامه نویس زنده دنیا. به اینم فکر کنید کلا چهارتا نمایش نامه نویس جدی تو دنیا کار میکنن و از طرفی دوران شکسپیری تموم شده و وارد عصر نتفیلکسی اچ بی اویی شدیم.

|      قسمتی از داستان درباره اینه که خدایا منو از راحتی نجات بده به هر قیمتی. دقیقا همینجاست که شخصیت یاسمینا برعکس جریان آب شنا میکنه و به جای پیدا کردن لذت و راحتی دنبال چیز با ارزش تری میگرده. پیرمرد میگه این که گفته میشه تو پیری بیشترین وقت رو داری در اصل کمترین وقت رو داری و همه چی برات تموم شده و اتفاقا دوره جونیه که بیشترین وقت رو برای کارای دلخواهت باید کنار بذاری گول نصیحت بقیه رو نخور حقیقت پیش بازنده ها نیست. نمایش نامه دست آخر (آخر بازی) بکت هم همچین موضوعی توش پود. با این تفاوت که  پایان و بعد فلسفی این رمان از نظر من خیلی جلو تر از اون نمایشنامه هست. هر چند هر دو هنوز زنده اند. از طرفی این اولین رمان این خانومه که باعث میشه کارش چندین برابر سخت تر بوده باشه. موفقیت توش کار بزرگیه آفرین بهش و ممنون ازش.

۰ ۱

فابی

|      من از این کتاب لعنتی پروازشبانه دوسنت اگزوپری خیلی خوشم میاد نه این که خوب باشه من خوشم میاد. به هرکی گفتم بخونه بدش اومده به مزاج کتاب خونا خوش نمیاد به مزاج کتاب نخونا که جای خود شاید اونایی که عشق پروازن یکم از درگیریاش خوششون بیاد ولی کتاب برای چالش خلبان نیست که اتفاقا کتاب برای زن فابیان نوشته شده. برای بیرون رفتن از اتاق برای ترس، لرزیدن صداش، دستش و چه احساس عمیقی میسازه از استرسش. بدون هیچ موسیقی بدون هیچ تصویر. اولین بار و آخرین باری که تجربه خجالت رو از پشت خط های یک کتاب تجربه کردم همینجا بود. شاید هم در هر هنر دیگه ای. هر چند خجالت حس فراگیری نیست و طبیعیه با موضوعش اثرهای کمی باشه ولی من تجربه مشابه به غیر همین نداشتم.

بعد از چندسال برای دومین بار خوندمش میخواستم تا آخر عمر دیگه نخونم و برای خودم خرابش نکنم ولی نشد این روزا بهش احتیاج داشتم مثل آدم گرسنه ای که غذا میخواد. و دوباره تکرار شد. آدمی که هر کاری میکنی به حرفش بیاری و نمیشه و دره ای که قراره بیوفتی توش و هر تقلایی که میکنی ازش فراری نیست و در نهایت سکوت فرا تر از فریاد هر خواننده خوش صدایی روحتو خراش میده. توصیه نمی کنم بخونید که به هرکی گفتم بدش اومده حتی اگه ترجمه خوبش رو گیر آوردید شما هم احتمالا استثنا نیستید مگر این که میخواید خجالتی از جنس ترس رو حس کنید. دوسنت اگزو پری برای من پرواز شبانه هست بسیار فرا تر از شازده کوچولو، خلبان جنگ و زمین انسان ها که مفهوم زده به جنگ مفهوم رفته. البته فیلمی هم در 1933 ازش ساختن که دیدنش به دلیل تکنیک ضعیف به شدت خالی از لطفه.

۰ ۳

جاناتان مرغ تنهایی

|      در اواخر کتاب جاناتان مرغ دریایی مونولوگ جالبی بین او و خواننده کتاب شکل می گیرد. می گوید بعضی ها به من می گویند قدیس و بعضی ها می گویند شیطان هرچند سال ها تلاش جاناتان این نبود که انها این دو لقب را برایش انتخاب کنند ولی از پیش فهمیده بود برای آنها نمی جنگد تا نظر دیگران برایش مهم باشد. برای خودش زندگی میکرد و خودش را راضی نگه میداشت لذت می برد رنج می کشد ناراحت و شاد می شد تنها و تفاوتش هم همین بود وگر نه دو نقطه شروع یا تولد و پایان یا مرگ همه یکی بیشتر نیست و خط بین دو نقطه هر چه باشد فرقی نمیکند.

۱ ۳

کتابی از بازان

|      بعد از دو هفته و دو روز کتاب «سینما چیست؟» بازان رو خوندم. واقعاً سنگین بود و انقدر حجم مطالبش زیاد و عمیق بود که کمرم شکست تا تمومش کنم. از طرفی مدها بود که دنبالش بودم و کتاب‌فروشی نزدیک محلمون هم نداشتش. به‌سختی از نت نسخه مجانی‌اش روگرفتم و به‌صورت یکنواخت روزانه خوندمش.


|      اینو بگم که اگر علاقه‌ای به سینما کلاسیک ندارید و آثار معروف و نیمه معروف اون دوران رو ندیدید حتی سمت این کتاب سنگین هم نیاید چون پر از ارجاعات به انواع و اقسام سبک های کلاسیکه. خودم اولش فکر می‌کردم با یه کتاب برای عموم مردم مواجه هستم اما رفته‌رفته فهمیدم هدف بازان مثل این میمونه که به یه استاد برتر فیزیک اتمی بفهمونه فیزیک یعنی چی نه به دانش آموز کلاس اول. کتاب از دو جلد تشکیل شده که هر دوش مقدمه طولانی از زندگی و کارهای بازان دارن. در ادامه مقدمه هر دو جلد مقالات متعدد از بازان و نقدهای موشکافانش از چاپلین بگیرید تا فورد جاگرفته اما بیشترین مانور کتاب روی دسیکاست و دزد دچرخه این کارگردان. از این اثر مثل کیسه بوکس برای قوی کردن تئوری خودش استفاده میکنه. تئوری خودش هم بیشتر روی بازیگری و میزانسنی که از نقش نه خود داستان بر میاد مانور میده. بحث های زیادی هم در باره ماهیت رمان گونه و تئاتر گونه سینما میکنه. چیزی که بعد از خوندن کتاب تا حد زیادی براتون مشخص میشه ایجاد تفاوت بین شبه اثر هنری با اثر اصیل هنریه. هر چند سخت ولی بسیار ارزشمنده.

۰ ۴

فرانی و زویی

|      مدت زیادی بود این قسمت کتاب لایت در خفقان به سر میبرد که با یک کتاب خوب قصد خاک تکونیش رو دارم. فرانی و زویی اثری از سلینجر معروف که اکثرا با ناطور دشت میشناسینش. رومان کوتاهیه و حدود 200 صفحه بیشتر نیست. مثل ناطور دشت به شدت درون گراست و به داخل شخصیت هاش میره و بر عکس اون اصلاً و ابداً فقط روی یک نفر تمرکز نداره بلکه هدفش نشون دادن یک خانوادست یا بهتر بگم تقابلات فکری یک خانواده. انتظار داستان پر از هیجان رو ازش نداشته باشید که حتی کوچکترین اتفاق جذابی هم توش نمیوفته ولی تا دلتون بخواد درباره فکر کردن روی دنیا و زندگی بحث میشه. برادر بزرگه خانواده که حکم قهرمان رو تو خونه داشته و حالا خودکشی کرده تبدیل شده به تکیه گاهی که زیر پوستی تمام بچه ها بهش تکیه کردن و ارجاعاتشون میرسه بهش این انگار این آدم تو مغز تک تک اونا رسوب کرده. بحث های جدی کتاب تو نیمه دوم اتفاق میوفته نیمه اول بیشتر درباره خود تفکر و جهان بینیشونه تا نقدهم.

 

 

|      اما نظر من چیه؟ کتاب داره جامعه آمریکای معاثر رو نشون میده جامعه ای که بسیار به عرفان شرق (جایی که ما زندگی میکنیم) چشم داره و فکر میکنه با مذهب (توی کتاب مسیحیت) میشه از تمام مشکلات درونی گذشت. راهکارای دیگه تا ته رفته شده و به نتیجه نرسیده اما زویی این باور رو برامون خراب میکنه و حداقل کمی فرانی رو به فکر کردن درباره واقعیت میکشونه واقعیتی که زندگی رو دردناک و روبرو شدن باهاش رو از نون شب واجب تر میدونه و اتفاقا دقیقا همین موضوع برای جامعه سرمایه داری آمریکا و مردمش کارکرد داره. اینجا زویی کتاب مثل هولدن کالفید ناطور دشت نیست که از ضعف به زندگی نگاه کنه و نگران مرغابی ها و غازهای وحشی دریاچه یخ زده باشه که براش غصه بخوریم شخصیت زویی کم از اژدهایی نداره که روی تخم هاش که برادرا و خواهراشن خوابیده و اجازه ورود کوچکترین عقیده ای که منجر به پوچی اعضا بشه نمیده شاید این دیدگاه ریشه تو خودکشی برادر بزرگتر داره ولی هرچی که هست ازش یه شخصیت موندگار تو میسازه.

۱ ۱

نقد های رابین وود

دو روز سخت گذشت 20 و 21 آذر.

دیروز به قدری سرم شلوغ بود که بعد از خونه اومدن چند ساعتی بیدار بودم یه خواب عمیق داشتم تا امروز صبح. امروز رشت آفتاب در اومد که عجیب بود. نشستم سر ساخت اسلاید و حسابی روش کار کردم تا بعد از ظهر تموم شد. صبح صبحونه یه کولوچه ی حقیرانه به سبک درویش ها خوردم. نهارم لوبیا پلو داشتیم. بجز اسلاید و ارائه امتحان میان ترم هفته دیگه 30 آذز هم داره بهم استرس وارد میکنه. پیش استاد تعمیراتم رفتم راستش واسه رفتن مدرکم رفته بودم که به استادم سر زدم یه گفتوگوی طولانیی هم باهم داشتیم سر رفتن از ایران یا موندن صحبت کردیم و... بیشتر مسیر رو پیاده رفتم و برگشتم. سه تا کتاب که از کتابخونه گرفته بودم پس دادم بچه ها تو کتاب خونه درباره آهنگ جدید هیچ کس حرف میزدن شب دان کردم و گوش دادم. یکی از کتاب هایی که تحویل دادم نقدهای رابین وود بود (عجب قافیه ای) که خیلی خوشم اومد ازش مخصوصا سر بحث سبک که یه تفاوت جدی بین حرکت دوربین، رنگ تصویر، ژانر فیلم، نگاه کارگردان، دغدقه کارگردان و این دست مسائل با سبک میذاره و معتقده سبک در هنر ورای ایناست.

Italian Trulli

اگر گذرتون به این کتاب افتاد حتما یه نگاهی به نقد فیلم پیش از طلوعش بندازین جالبه. در باره ایدئولوژی پشت فیلم هم حرف های جالبی میزنه از جمله این که بردمان رو سر قضیه نفهمیدن تفاوت بین مسائل اجتماعی یا مسئله ذات انسان زیر سوال میبره. بعد از ظهر رفیقم ایرادات اسلاید رو بهم گفت و تا آخر شب اونارو درست کردم. شام عدسی خوردم. چند وقتیه گرمی زیاد میخورم و این موضوع باعث سر حال تر شدنم شده.

۰ ۳

سی روز ترک

در برنامه کتاب باز کتابی معرفی شد تحت عنوان مینیمالیسم دیجیتال (یافتن زندگی متمرکز در یک جهان پرهیاهو) که معرفی کننده درباره اعتیاد پنهان داخل تکنولوژی بشر حرف زد و این که کافیه یک روز گوشیمون رو خونه جا بزاریم تا بفهمیم چقدر بهش وابسته هستیم. این اعتیاد یه مرگ آروم و خاموش رو برای عمر یا بهتر بگم وجودمون رقم می زنه که حتی نمیدونیم چندهزار ساعت بی مصرف و بی نتیجه ازمون گرفته شد.

خودم هنوز کتاب رو نخوندم و دنبالشم. اولین توصیه هم این بوده که 30 روز خودتون رو از هر گونه کار غیر ضروری دیجیتال ترک بدین. که به نظرم این کار برای من لازمه. حتی شاید در روز هایی که لازم نیست با خودم گوشی بیرون نبرم.

دقیقا نمیدونم این تصمیم رو کی میخوام اجرا کنم ولی از حدود دو سه روز دیگه بجز دیدن یک فیلم در روز و جواب دادن چند پیغام در تلگرام میخوام از تمام کانال های سرگرمی و بی مصرف تلگرامی لفت بدم و تمرکزمو بزارم روی کتاب خوندن.

احتمالا اینجاهم دیگه تا سی روز پستی ازم منتشر نشه و اگرم شد به معنی اینه که اون پستا رو ظرف همین دو سه روز گذاشتم تا در اون سی روز منتشر بشه.

این کار یه جورایی شبیه چله نشینیه. یه جور اعتکاف مجازی.

۰ ۶

دماغ

نیکلای گوگول را بیشتر با عنوان نویسنده کتاب یادداشت های یک دیوانه می شناسند اما داستان جالب دیگری دارد به نام دماغ. خواندن این کتاب را به همه آدم های دنیا مخصوصا کسانی که می خواهند دماغ خود را به دست تیغ جراح بدهند توصیه می کنم چرا که شاید به کل نظرشان درباره ارزش و جود دماغ و دست نزدن به آن عوض شود. فضای رمان دقیقا روسیه زمان نیکلای است و تنها قسمت نا واقعی ماجرا یک دماغ است. دماغی که از لای نون و بی هیچ دلیل مشخصی بیرون می آید و داستان خود را شروع می کند. ایوان شخصیت کلیدی و کاوالیوف شخصیت ناظر هر یک نماد سطح خاصی از مردمان روسیه اند.

گویی کاوالیوف که چیزی گم کرده و بار ها آن را می بیند اما باز از دستش فرار می کند همین مردمی هستند که در آرزوی رسیدن به آزادی در آن حال و هوای روسیه سعی در تغییر نظام حاکم را دارند و آن دکتری که قرار است دماغ را به جای چسباندن بخرد بخشی از جامعه که میخواهند با ثروت خود دهان مردم را ببندند تا بیشتر به عیش و نوش خود برسند.

نیکلای در این کتاب خود را به دیوانگی می زند و بیشتر از این که بخواهد ادای یک روشنفکر روسی را در بیاورد سعی در مردمی کردن هنرش که همان داستان نویسی است می کند.


۰ ۲

مردی که تکیه نمیداد

دو هفته ای بود نخل نارنج رو شروع کرده بودم و امروز این کتاب هم تموم شد چسبید به موزه کتاب ها و خاطرات من از اون ها. اگر 10 سال دیگه از من بپرسن اون سالی که رامبد رفت کانادا رو یادته من یاد این کتاب میوفتم یا اگه درباره صدرنشینی تیم ملی والیبال حرف زده بشه به این کتاب فکر میکنم چون تو این دوره و این اتفاقات ذهنم درگیر این کتاب بوده. بهترین جمله کتاب از نظرم"هیچ قضایی ادا نمی شود. حتی اگر تکرار شود." هست و فلسفه این که راه دقیقی برای جبران گذشته نیست و باید آینده رو ساخت بود. اما همین موضوع هم بهش کم پرداخت شده و نویسنده هم که قبلا هم گفتم من ازش خوشم نمیاد این شخصیت رو بیشتر از روی کرامات و عمل و... و کمتر از روی منطق و استدلال و فلسفه بررسی کرده. از اشکالات عمده دیگه آخرشه که به وقایع بعد از مرگش نپرداخته و به یک پاراگراف بسنده کرده که جای کار بسیار داشت.

شیخ مرتضی انصاری

هیچ کتابی رو انقدر آروم نمیخونم اما این یکی اینجوری شد کمی بخاطر امتحانات کمی بخاطر اتفاقات و حاشیه اطرافم اما از میلی که برای شناختن شخصیت مرتضی انصاری از موقعی که کتاب به دستم رسید داشتم کم نکرد. شاید حالا کسی از شناسنامم و این که شیعه چه شاخه ای از دین اسلامه سوال کنه جواب خوبی براش داشته باشم البته احتمال این که راضی بشه کمه اما من رو به شدت راضی کرد با منطق درست.

افرادی که در اون حد و مقام هستن برای رهایی از شیطان و نفس یک سری سختی ها به خودشون میدن برای هر کسی هم متفاوته مثلا شخصی بود که مدت زیادی سرپا می ایستاد و شخصی بود که در زیر زبونش سنگ میذاشت و موقع بیجا حرف زدن زبانش رو با دندوناش فشار میداد تا دیگه حرف نزنه اینجوری اسب سرکش نفسش رام می شد شیخ مرتضی انصاری هم یکی از این ها داشت. به جایی تکیه نمی داد در موقع نشستن. سعی کردم امتحان کنم ببینم چقدر سخته نتونستم خیلی سخت بود حتی سخت تر از 6 ساعت دویدن زیر آفتاب که من سابقش رو دارم.

۵ ۵