شوخی های خرکی مدیر
در زمان راهنمایی مدیری داشتیم نظری نامی که خدا حفظش کند آدمی مهربان و فهمیده ای بود. گویا سر صبح محکم به پشت یکی از بچه ها زده بود و آن بچه فحش رکیکی نثار مادر زننده کرده بود غافل از این که زننده مدیر است و نه یک دوست صمیمی. مدیر هم شاکی که بچه فلان قدر ساله را چه به این حرف ها تو خجالت نمی کشی و بچه را به شدت خجل کرده بود.
هفته بعد این اتفاق بر سر یک هم سرویسی افتاد و او هم فحش رکیک دیگری اینبار به خواهر نداشته مدیر داد و القصه. در پایان هفته دوم تاکتیک مدیر لو رفته بود و کل بچه ها از کم و کیفش به تفصیل آگاه بودند اما هر روز صبح همین ضربه محکم از پشت قربانیان جدیدی به خود می گرفت.
روز اول هفته چهارم در سه متری درب مدرسه درد عجیبی در ناحیه پشت به یک باره حس کردم فرض را بر این گذاشتم که خنجری خوردم برگشتم ببینم مدیر را دیدم ناگهان یاد ماجرا افتادم و حرفی نزدم. بعدها بچه ها که با تجربه شده بودن بعد از ضربه با لبخند به پشت نگاه می کردند حتی مانور هایی هم برای آمادگی ضربه ناگهانی برگزار می کردیم در همان صبح و در داخل مدرسه بچه ها ناگذیر بودند با درد وحشتناک لبخند بزنند و پشتشان را ببینند.