Another Round

|      از کارگردان و تیمی که فیلم The Hunt رو ساخته بود و تا مدت ها مخاطب خودش رو با درگیری اخلاقیش گرفتار کرده بود انتظار عقب گرد این شکلی نداشتم. دیده بودم ایده خوب یه داستان بد رو قابل تحمل کنه ولی برعکسش رو فقط تو این فیلم دیدم. به نظر من فیلم چیزی جز خوب ادا در آوردن بازیگرا برای مست بودن نداشت. و اول تا آخر ایده الکل 2 درصد خون طبق معیارهای خود فیلم روی هوا بود.

|      هرچند در گذشته و آینده جوایز زیادی برده و همچنان میبره ولی این فیلم با هر سلیقه ای که دارید برای من یک ضد پیشنهاده. بعد از تنت دومین شوک سال بود. البته بجز هانت فلیم قهرمان بزرگ این کارگردانم رابطه پیچیده ای رو نشون میده که دیدنش خالی از لطف نیست.

۰ ۱

کتابی از بازان

|      بعد از دو هفته و دو روز کتاب «سینما چیست؟» بازان رو خوندم. واقعاً سنگین بود و انقدر حجم مطالبش زیاد و عمیق بود که کمرم شکست تا تمومش کنم. از طرفی مدها بود که دنبالش بودم و کتاب‌فروشی نزدیک محلمون هم نداشتش. به‌سختی از نت نسخه مجانی‌اش روگرفتم و به‌صورت یکنواخت روزانه خوندمش.


|      اینو بگم که اگر علاقه‌ای به سینما کلاسیک ندارید و آثار معروف و نیمه معروف اون دوران رو ندیدید حتی سمت این کتاب سنگین هم نیاید چون پر از ارجاعات به انواع و اقسام سبک های کلاسیکه. خودم اولش فکر می‌کردم با یه کتاب برای عموم مردم مواجه هستم اما رفته‌رفته فهمیدم هدف بازان مثل این میمونه که به یه استاد برتر فیزیک اتمی بفهمونه فیزیک یعنی چی نه به دانش آموز کلاس اول. کتاب از دو جلد تشکیل شده که هر دوش مقدمه طولانی از زندگی و کارهای بازان دارن. در ادامه مقدمه هر دو جلد مقالات متعدد از بازان و نقدهای موشکافانش از چاپلین بگیرید تا فورد جاگرفته اما بیشترین مانور کتاب روی دسیکاست و دزد دچرخه این کارگردان. از این اثر مثل کیسه بوکس برای قوی کردن تئوری خودش استفاده میکنه. تئوری خودش هم بیشتر روی بازیگری و میزانسنی که از نقش نه خود داستان بر میاد مانور میده. بحث های زیادی هم در باره ماهیت رمان گونه و تئاتر گونه سینما میکنه. چیزی که بعد از خوندن کتاب تا حد زیادی براتون مشخص میشه ایجاد تفاوت بین شبه اثر هنری با اثر اصیل هنریه. هر چند سخت ولی بسیار ارزشمنده.

۰ ۴

مهلکه | The Hurt Locker

|      حتما شنیده اید کسی که به خودش احترام نمی گذارد به دیگران هم نمی تواند احترام بگذارد هرت لاکر فیلمیست درباره کسی که به جان خود اهمیت نمی دهد و میخواهد جان دیگران را نجات دهد. همچون جمله اول این هم ممکن نیست چه روی کاغذ و چه در عمل نیست. کاترین بیگلو بیش از حد از موسیقی و تعلیق نماهای بسته استفاده میکند به عبارتی کباب را تا میتواند فلفل میزند که مزه بدش به دهان نیاید. برای خیلی ها هم خوشمزه است البته نه کسانی که امثال سقوط شاهینن سیاه را دیده اند.

|      روابط سربازها باهم افتضاح است. آن یکی میخواهد بخاطر چهار حرف هم تیمیش را با بمب به کشتن دهد و در دو راهی قرار دارد. دیگری سر ایست بازرسی با لگد راه را نشان می دهد. میدانم جنگ خشن است اما برای دشمن نه رفیق. شبه انسان هم در این فیلم نمی بینیم چه برسد به انسان. درباره انسجام داستان که حرفی نزنم بهتر است سه بمب و ما بیقیش داستان بی سرو ته و یک بچه دی وی دی فروش. جمع بندی این که نه شخصیت درستی میبینیم نه داستان درست با این چیزها نمی شود جنگ را نقد کرد. ولو اگر صد اسکار ببرد.

۱ ۲

کاپون | Capone 2020

|      فکر می کردم اگر شخصی حرفی برای گفتن ندارد چه بگوید؛ هیچ. جاه طلبی فیلم جدید جاش ترک این است که بخشی حرف ندار از حرف دار ترین مافیای تاریخ می سازد و حماقت فیلمش این است که به درون کاپون بسنده می کند تا داستان واقعی بیرونی هر چند در همان هم می ماند. شاید برای کسی که ذره ای از تاریخ مافیای قدرت شیکاگو چیزی نمی داند هضم کاخ های فلوریدا با مجسمه های اشرافی مشکل بیاید و یا بزند به حساب گذشته شرارت های مافیا و پول های زیاد. اما کم کم این سوال قلقلکش می دهد که در این مدت دادگاه آمریکا چه می کرده که هنوز همچین ملکی در دست این مافیاست.

|      کاپون جاش ترک مترسکی پوشالی با پیپی بر دهن است که به جای زوال عقل به ما زوال شخصیت نشان می دهد و با بازی های مسخره مثل نقاشی و دروغ سعی در درونی کردن مسئله دارد اما نزدیک مسئله اش هم نمی شود چه رسد به درون. بازی هاردی هم با صدای عجیبی که در میاورد فاصله زیادی با هاردی همیشگی دارد و برای مخاطب عامش ممکن است زننده بیاید. فیلم فراتر از یک اثر پاپکورنی اقتصادی چیزی نیست؛ هنر جای خود.

لینک ویرگول

۰ ۱

راحتی زود گذر در پیش

امروز 7 بهمن دوتا امتحان داشتم یکش یه درس فوق العاده مزخرف که البته استادش خوب بود و خودشم میدونست درسش مزخرفه و سر و ته نداره. یکیشم امتحان عمومی که 29 تا سوال داده بود حفظ کنیم و از اونا امتحان بگیره. که اگه میگفت کل کتاب رو بخونید سنگین تر بود. امتحانات به خیر گذشت و حالا 7 روز تعطیلی داریم تا بخش روان.

دو فیلم دیدم و میخوام از این فرصت طلایی 7 روزه نهایت استفاده رو ببرم. یکیش از اری استر بود به اسم میدسامر که من خوشم اومد ولی فکر نمیکنم فیلمی باشه هر کس خوشش بیاد. مخصوصا این که اسم ژانر ترسناک رو یدک میکشه ولی بیشتر فلسفه داره و چیزهای منزجر کننده مثل پاشیدن مغز تا ترس.

⭐⭐⭐ از ⭐⭐⭐⭐

اری استر رو بعد لایت هوس شناختم راستش دو کارگردان دو اثر به هم ربطی ندارن ولی خوب هر دو در عالم سینمای فرمیک پدیده محصوب میشن و تو نقدها تعریف ازشون زیاد بوده.

امتحان اول امروز یکی از بچه ها دیر کرد، هفتاد نفر بعد دادن برگه ها بخاطر اون یه نفر که شهرش دور بود منتظر موندیم تو کلاس تا نیوفته. به نظرم حرکت جالی بود یکی برای همه همه برای یکی معنا گرفت. خودشم خیلی بچه ماهیه.

فردا داریم میریم تهران و من غمم گرفته. این ویروس جدیده هم داره هی خودشو نزدیک میکنه.

۰ ۳

چگونه به بمب اتم عشق بورزیم

درباره دکتر استرنجلاو یا همان چگونه یادگرفتم دست از هراس بردارم و به بمب عشق بورزم صحبت زیاد شده. خودم هم از طرفداران پرپا قرصش هستم هرچند میدانم اشکالاتی در تدوین اللخصوص تدوین های انتهایی داشته. از طرفی فیلم برای دهه شصته و نمیشه ازش انتظار یه تدوین میلی سکندی کامپیوتری داشت تنها کاری که تونستن انجام بدن تدوین فریم به فریمش بوده که بعضی جاها مثل لحظه باز شدن درهای بمب اتم هواپیما خیلی بد در اومده.

اما صحبتم اینجا و در این پست حول محور خود فیلم و قسمت های حذف شده اون نیست که اتفاقا بحث های جالبی در زمان خودش به راه انداخت و برای معدود دفعاتی کمدی زبان حال گرفت و اتفاقات حال دنیا رو نقد کرد (چاپلین در دیکتاتور بزرگ هم اینکارو انجام داد اما در عصر مدرن کمی عقب تر از زمانش بود) نیست. بلکه اصل صحبتم اینجا فقط درباره یک سکانس کوتاه در اواخر فیلمه درست جایی که خلبان هواپیما متوجه می شود در هواپیما برای تخلیه بمب ها باز نمی شود و نیاز به به حضور فیزیکی یک نفر برای باز کردن آن دارد.

دوربین طبقه طبقه با آن خلبان پایین می رود و با موسیقی این حس در مخاطب ایجاد می شود که یک عمر وطن پرستانه، ملی و فداکارانه در حال وقوع است اما ما میدانیم که دنیا قرار است با این اتفاق تمام شود و همه این ها مرثیه ایست برای مخاطب. کارگردان مدام کات هایی از پنتاگون به نیروی هوایی و از آنجا به داخل هواپیمای بمب افکن میزند و بررای اولین بار دیدن فیلم مهم ترین عنصر کشنده شخصیت جرج سی اسکات است. در کات بعدی خلبان و رهبر هواپیما را می بینیم که در پست بمب می نشیند بمب هایی که به تمسخر پشت آنها نوشته شده ... جان عزیز خوش آمدی اینجا

Dr. Strangelove

نمی دانیم چه معنی میدهد اما حدس میزنیم اسم خلبان است و احتمالا برای همچین اتفاقی نوشته شده اند یعنی همه جوانب کار را دیده اند حتی اگر درهای هواپیما تحت هر شرایطی باز نشد.

نگاه اول ته بمب ها نوشته شده اند اما واقعیت آن سر بمب است نه تهش. خلبان بر روی بمب چپ می نشیند و شروع به دستکار تراشه بالای سرش می کند. تعلیق داستان چند برابر می شود کوبیریک بارها کابین را نشان می دهد و صدای خدمه که لحظه به لحظه می گویند نزدیک می شویم 6 مایل 4 مایل 3 مایل باعث ایجاد تعلق در مخاطب می شود.

کمک خلبان هدف را می بیند و بلند می گوید این خلبان کدام گوریست. دریچه ها باز میشوند و شلیک که چه عرض کنم رها سازی بمب اتم اتفاق می افتد. حالا از اینجا به بعد داستان جالب می شود خلبان اکنون دیگر غم و اندوهی در چهره ندارد برخلاف اندیشه ما خوشحال است که به آغوش مرگ می رود از طرفی کلاه کابویی خود را از سر برداشته و تکان می دهد دقیقا مثل گاوچران های آمریکایی . یک لحظه ب ایستید چرا گاوچران دلیلش برای من واضح است کوبریک تمدن آمریکا را نشان می دهد گاوچران و کشاورز آمریکایی آن سال ها نماد آمریکا بودند و امروز نیز هستند اما کمرنگ تر اما این حرف را به شکل جالبی می زند بمب نماد تمدن و خلبان نماد مردم حال آمریکاست. تمدنی که از گاو چرانی به بمب اتم چرانی رسیده است. اتفاق جالب تر در کمپوزسیون رخ می دهد کرومتکی شات تابلو است اصلا از 1000 متر می توان فهمید چه کروماکی تابلویی دارد شاید یکی از دلایل اصلی سیاه و سفید بودنش هم همین است اما مسئله در جایست که کروماکی نیست یعنی خلبانی که به تعوض زاویه دوربین کم کم از جلوی بمب و جلوی مخاطب به پشت بمب و پشت مخاطب می رود. با این تک نیک ریز ما کم کم از او دور می شویم و این یعنی یک ودای شیرین و نه درد ناک.

Dr. Strangelove

کوبریک تمام سعیش را کرده شیرین شود و این را از سکانس های بعدی که اتفاقا درون مایه طنزش را از آن گرفته می فهمیم. انگار مرگ بد نیست یا شاید بعد از انفجار هسته ای برای خلبان که همان نماد آمریکایی هاست زندگی کردن معنایی ندارد. انگار تمام سعی و اندیشه ما این بوده که به اینجا برسیم که بمب اتم مان نابود کننده ترین باشد و دشمنمان را  به هر قیمتی شکست دهیم. حالا که به اینجا رسیدیم احساس پوچی می کنیم و انتهای دنیا برایمان همان مرگ بدون غم است. نتها مرگ را بد نمی دانیم بلکه برای رسیدن به آن کلاهمان را نیز به نشانه شادی و خوشحالی تکان می دهیم و جشن می گیریم.

این سکانس استاندارد های سینمای فلسفی و هم چینین روش گفتگوی فیلم با مخاطب را مترها جابه جا کرد. در باره این سکانس زیاد نوشته اند و کوبریک که قبلش با برگمان مکاتبه ای کوتاه داشت حالا پیام روشنی برای او و اهالی سینمای فلسفی در فیلمش گذاشت.

۱ ۳

توت فرنگی وحشی

برگمان بیشتر از اون که بخواد در جای یک رئالیسم داستان خشن مواجهه با با مرگ رو روایت کنه در جایگاه یک رویا پرداز با این مسئله روبرو میشه.

توت فرنگی وحشی از معدود کارهایی هست که نمیتونم بگم خوبه یا بد چون بیشتر از سواد منه و کاملا فرمالیستی باید بهش نگاه کرد اما اگه بخوام اثر رو با هیچ چیز دیگه ای تو دنیا مقایسه نکنم فیلم در زدن حرف خودش برای مخاطب عام مشکل داره.

به عنوان یک بیننده انتظار دارم تمام ابعاد شخصیت اصلی -پرفسور- برام قابل فهم باشه که نیست. وقتی کارگردان سعی می کنه مرموز بودن فیلم رو از اعمال کاراکتر بکشه روی خود زندگی کاراکتر که نتنها باعث افزایش بی مورد تنش روی بیننده میشه بلکه به روند خود داستان هم آسیب میرسونه.

اما با همه این تفاسیر تنش روی بازیگر به خوبی پرداخت شده سکانس خواب و خراب شدن دنیا روی بازیگر و استفاده جالب از المان ها و نمادها توی سر تا سر فیلم نشون دهنده شن.

این فیلم برای مخاطب امروزی بسیار کسل کننده هست و توصیه به دیدنش نمی کنم مگر این که فیلم باز باشید. شاید ده سال دیگه که این فیلم رو ببینم نظرم دربارش عوض بشه ولی الان مثبت نیست.

نمره من به فیلم 0.7 از 4 نمره

۰ ۱

کفرناحوم

فیلم خوبی بود ولی نه از نظر سینمایی. نگاه خاص به مسئله زاغه نشینی که پیش از این فقط در هند و کشورهای جنوب آمریکایی دیده بودیم این بار در لبنان. بدی فیلم در دکوپاژ بسیار بسیار افتضاح و داستان کلثوم به قمر وصل کرده اش بود و خوبی فیلم در بازیگری خوب کودک و جسارت مردانه اش خلاصه می شود که البته همین کم نکته ای نیست و جای تحسین دارد.

اولین فیلم لبیکی نیست ولی من برای اولین بار است کارش را دیدم. شاید اگر به جای وقتی که صرف ربط دادن بی ربط ترین مسائل مثل کودکان کار، کودکان مهاجر، قاچاق مواد، مهاجرین آفریقایی و فرار از کشور گذاشته صرف یادگیری کمی سینما میکرد فیلمش در لیست خوبهای پارسال بود.

طبق روال هر ساله جایزه های جهانی روی فیلم های تلخ دپو می شوند مخصوصا اگر تلخیش به نفع اروپا باشد و این فیلم هم بی نصیب نبوده. اما با این دکوپاژ لیاقت چنین جوایزی را قطعا ندارد.

مشخص است کارگردان شناخت خوبی از دنیای کودکان سن پایین ندارد و دیالوگ های آهسته زین که مختص بزرگ هاست و گاهی بدون کوچکترین حرصی زده می شود موید این موضوع هستند. در هر صورت فیلم لیاقت یک بار دیده شدن را دارد.

نمره من به فیلم 0 از 4 نمره

۱ ۴

The Apartment

فیلم آپارتمان بیلی وایلدر در مجموع فیلم بدی نیست و قطعا یکی از شاهکارهای دکوپاژ سینماست. این فیلم دقیقا زمانی ساخته شد (اوایل دهه 60 میلادی) که تب فیلم رنگی ها که به برکت کمپانی های ژاپنی و سوئدی به فول فریم تبدیل شده بودن یکه تازی می کردند و با این شرایط خوب اسکار درو کرد.

فیلم رئال به معنی دردناک ارائه نمی شود و یک کمدی ریز در خودش دارد. از آن لحظه که جک لمون برای خالی کردن یک شب مجبور می شود به 3 نفر زنگ بزند بگیرید تا آن همسایه دکترش، واقعی نیستند اما حرف واقعی میزنند. حتی بعد از خودکشی چک های پشت سر هم پزشک هم بیننده را به خنده وا می دارد اما حد را نگه می دارد از کمدی ریز به ژانر کمدی سوئیچ نمی کند.

رئیس باکستر بارها و بارها او را در یک چالش اخلاقی نگه می دارد او همشه سرخورده می شود و نویسنده پایان بندی را بر اساس شکستن همین اصل رقم می زند که از نظر من مصنوعی از آب در آمده.

نویسنده برای این شخصیت بعد دیگری هم در نظر گرفته و آن بعد کار است. پیشرفت در کارش به اندازه ای برای او اهمیت پیدا کرده که حاضر است قید سلامتی خود را بزند. اما همین بت را زمانی می شکند که عاشق می شود و تمام محوریت داستان هم روی همین موضوع است "دوست داشتن"

رابطه زن و مرد اصلی داستان به خوبی درنیامد گویی یکی همیشه از آن یکی فراریست و در سکانس های پایانی هم نمی دانند چطور به هم برسند. اما با همه این ها نماهای باز وایلدر (چه اسم با مسمایی) داستان فیلم را به خوبی روایت می کند. از او غیر این فیلم داستان کارآگاهی را هم ببیند زیباست و در همین فاز عشق و اخلاق است.

نمره من به فیلم 1.05 از 4 نمره

۰ ۳

به سمت پول

بعضی ها داغشو دوست دارن یا همون (Some Like It Hot) فیلم بدیست هم در صنعت هم در کارگردانی و هم در ژانر کمدی. آن دو بازیگر اصلی مرد بی تشابه به لورل و هاردی نیستند اما در سطح بسیار پایین تری مخاطب را می خندانند. حرف فیلم بزرگ است این که به زنان در این دنیا سخت می گذرد اما این حرف را نه بلد است به تصویر بکشد نه داستانی درستی دارد که با آن مخلوط کند وفقطمی خواهد با ایجاد پیچش و ربط دادن بی ربط ترین موضوعات به هم آن را کش دهد. تنها جیزی که در نهایت از کل فیلم باقی می ماند آن دیالوگ های نیمچه فلسفی فیلمنامه نویس است که البته در حد و اندازه یک شعار هم نیست چه رسد به داستان. سیر داستان و حل پازل گونه سکانس ها و پازل ها جذابیت و تعلیقی به ما نمی دهد و از آن دسته فیلم هایی است که مخاطب به راحتی می تواند وسط آن پاشود، به دستشویی سری بزند و یک ربع بعد با دیدن یک پلان همه چیز ندیده را ظرف چند ثانیه به دست بیاورد.

مرلین مونرو را  آورده اند که فقط بفروشد و اسم فیلم را هم این شکلی گذاشته اند که بفروشد وگرنه داستان ربطی به اسم ندارد و صد البته بازیگر انتخاب شده هم به کاراکتر نمی خورد. خاصیت پول و شهرت هالیوود خواه ناخواه گریبان جامعه بازیگران و کارگردانان آن زمان را گرفته بود و طبیعیست که کارگردانان بعد از دادن یک یا دو فیلم خوب از هنر به سمت پول حرکت می کردند در این بین بعضی به شدت سعی در نگه داشتن هردو یعنی پول و هنر کنار هم کردند که از جمله آنها ویلیام وایلر است که سر سوزنی موفق هم بود اما عمدتا خراب کرد و خراب کردند. راجع به داستان کارگاهی وایلر بعدا اگر عمری بود نقطه نظری می نویسم.

برگردیم به فیلم عموما جایگاه دوربین خوب است داخل قطار هیچ تکانی از بیرون نمی بینیم و قطار بدون کوچکترین تحرکی به هیچ وجه حسی ندارد و تا نکشیدن ترمز اضطراری تماشاگر را گویی فریب می دهد. سکانس تمرین افتضاح است بی دلیل صدای ساز را کم می کند تا کمی بتواند درون آن دو مرد را به ما نشان دهد که تا پایان فیلم نا موفق است. هتل بد نیست دوربین کادر های در عمق خوبی دارد نشستن و روزنامه خواندن به نظرم بهترین کادر کارگردان است. برای مخاطبی که فیلم کمدی را به ماهو کمدی می بیند یک کمدی با داستان چند وجهی غیر قابل درک است اما همین موضوع می تواند ارزش فیلم را نزد منتقدان رده متوسط و نه بالا بیشتر کند. اصولا منتقدان درجه بالا بجای عمق به دقت در حرف و روایت حال فیلم می پردازد و برای همین است که می بینید هرچه کلاسیک است در لیستشان اول و هرچه فلسفیست در لیستشان آخر است.

سکانس تعقیب آنقدر بد است که حس کمدی پیشکش حس درام را هم نمی تواند انتقال دهد دوربین به ظاهر قوی کارگردان تا جایی با آن دو بازیگر همراه می شود و بعد از آن ثابت می ماند و آن دو از کار خارج می شوند حال قرار است بعد از چند دقیقه که آن دو از چپ و راست وارد کادر شوند ما بخندیم که باید بگویم شات مضحک نیست حماقت کارگردان چرا

سکانس داخل کشی به شدت زیاد است و حرف درستی برای پیشرفت روایت نمی زند. در آخر بگویم این فیلم یک شاهکار کمدی نیست یک افتضاح صنعتیست.

نمره من به فیلم 0 از 4 نمره است با ارفاق


۰ ۴