فرانکن اشتاین

میخواستم تو را بکشم. آخر با خود چه فکر کرده بودی که انسانی از تکه های مرده اجساد ساختی؟ چرا باید اینقدر رنج بکشم در حالی که میتوانم هم تو و هم خودم را یک آن خلاص کنم تا با این انتقام راحت شوم.


در واپسین لحظات تابستان و در حالی که ترم جدید هم برای ما شروع شده این کتاب را از شنتو شنیدم ارزشش را داشت خیلی زیاد. شاید یکی از مهم ترین دستاورد های تابستان داغم بود. کتاب سوال های خوبی را جواب میده اما در طرح اصل سوال مشکل داره. سوالاتی مثل این که چرا زنده ایم و زندگی میکنیم که چی؟ این دنیا ارزش زنده ماندن داره؟ اگر زشت باشیم یا نقصی داشته باشیم که دیگران از ما فرار کنند چه باید بکنیم؟ خودکشی؟ انتقام؟ و همه این سوالات در قالب رمانه نه پرسش و پاسخ خام

داستان تعلیق خوبی هم داره اگر نخوام اسپویل کنم در حالت کلی خطی بودن دو شخصیت اصلی و سوئیچ خاطرات و تصویر ساخته شده در ذهن مخاطب عالیه. رمان معروفی نیست اما ارزشمنده و بعد خوندنش حالمو خوب کرد الان هم به شدت علاقه پیدا کردم رمان دیگه ای از همین نویسنده به اسم آخرین نفر رو بخونم که مثل هم همین رمان علمی تخیلیه.

۳ ۳