مروری گزارش وار بر اتفاقات امسال

|      سال با بحران سنگین کرونا شروع شد. یک ترم سخت گذشت و یک ترم آسون ادامه داره. امسال از هر سال دیگه ای بیشتر ورزش کردم البته ورزش من دوتا دنبله با قدم زدن که کرونا تاثیری روش نذاشته و نخواهد گذاشت. پائیز بسیار دیر گذشت مردم درگیر و دار بورس بودن و بجز سهام اولیه چیزی نخریدم. اما مردم به هوای ثروت تا خرخره ضرر کردن. تابستون هم دیر میگذشت و امسال از گرمای هوا کم شده بود هرچند شرجی بودن این جا حلقه محاصره رو تنگ تر میکنه. ایده های خیلی جالبی درباره خلق محتوا به ذهنم رسید که نوشتمشون شاید در سال های بعد اجرا کردم. عموم فوت کرد که مرد بسیار مهربان و مهمان نوازی بود. از شنیدن مرگ بعضی از همکارامون تو بیمارستان بسیار شوکه شدیم. نرم افزار جی ممورایز که رایگانه و برای ویندوز هست کمک بسیاری در یادگیری و حفظ بهم کرد که با توجه به حافظه ضعیف من یک انقلاب ذهنی برای من بود. بعد از اتفاق فروش تابلوی آیدین آغداشلو دانش خودم رو درباره هنر نقاشی بالا بردم از کتاب و ویدئو و مقاله و هر چه دستم رسید خوندم و دیدم و الان تا حدودی خوب و بد رو تو این زمینه میشناسم. هر چند آثار هنری کمی امسال اومدن ولی تعداد زیادی فیلم و مستند قدیمی دیدم در عوضش سریال کم دیدم. بهترین فیلم امسال تعلق میگیره به منک فینچر و بهترین سریالی که دیدم و باهاش حال کردم متعلقه به تبصره 22. کتاب کم خوندم اما دو تا از بهترین کتاب های عمرم که جا مونده بود توشون بود. یکی از این کتاب ها که دکتر آذرخش مکری معرفی کرده بود "چرا گورخرها زخم معده نمی‌گیرند" درباره روانشناسی فردی و اجتماعیه و خیلی عمیق به موضوع استرس و تنبلی بزرگترین ابر اژدهای بشر میپردازه و اون یکی رمان بلند سروانتس " دونت کیشوت" که خوندنش چند سال طول کشید ولی الان که به کل داستان نگاه میکنم چه اربابی بود و تونست ذره ذره منو تغییر بده. بخوام خلاصه بگم کلیتش درباره درک واقعیته. اینم بگم به دید کمدی نخونیدش چون نمی خندونه. شاید یه پستی دربارش نوشتم. نمیشه از امسال گفت و درباره ایلان ماسک و بیت کوین چیزی ننوشت. ایلان علاوه بر کارای دیگه ای که کرده داره مقدمات اینترنت ماهواره ای میچینه و تاثیرش دیر یا زود توی زندگی هممون میاد. بیت کوین هم مورد قبول اکثر مردم جهان شده و روزی نیست که یه خبر جدید باعث بالا رفتنش نشه. اوج بدبختی امسال برای زمانی بود که کرونا دوباره به قله رسید و روزی شصد هفتصد نفر آدم می کشت. لحظات آخر سال در خونه تکونی اتاقم عوض شد. الان دارم روی صندلی متفاوتی نسبت به باقی پست ها اینو مینویسم.

|      پ.ن.1: یه هدف گذاری برای سال 1400 میکنم چون هدف گذاری قبلیم در عین ناباور تا حدودی جواب داد. ولی جایی برای عموم نمی نویسم.

۱ ۳

کتاب پشت فرمون

|      چند وقت پیش شب مسیر بینی شهری رو باید طی میکردم. تاکسی کنار خیابون پارک بود از راننده که کتاب رو روی فرمون گذاشته بود و با آرامش خاصی داشت میخوند پرسیدم مستقیم میری؟ جوابی نداد. سمت شاگرد یه مسافر دیگه بود گفت اره بیا. منم نشستم دقیقا پشت راننده. راننده همچنان می خوند. تو اون شب و نور کم کتاب رو به سمت پنجره می گرفت که کمی نور بیاد و احتمالا جاهایی که خوب نمیبینه رو بخونه و دوباره دستش خسته میشد و کتاب رو روی فرمون میذاشت. یه مسافر دیگه اومد بازم جوابی نداد و اون یکی مسافر گفت بشین بار آخر یه مسافر از اونور خیابون داشت میومد که پرسید بعد حدود هفت هشت دقیقه دیدم سرش رو از کتاب بیرون آورد و گفت آره. برای منی که تو آرامش خونه برام سخته کتاب بخونم واقعا عجیب بود یکی تو اون شلوغی بتونه تمرکز کنه. راه افتاد همچنان کتاب رو فرمون بود و یه نگاهش به خیابون و یه نگاهش به کتاب بود. کار خطرناکی بود حتی خطرناک تر از غذا خوردن پشت فرمون. سعی کردم اسم کتاب رو ببینم واقعا کنجکاو شده بودم. اسمش رو دیدم الان یادم نمیاد فقط میدونم رمان بود. راننده جون بود و آرامش خاصی داشت. حس میکردم بعد پیاده شدن، اون آرامش رو به منم داده.

۲ ۵

فابی

|      من از این کتاب لعنتی پروازشبانه دوسنت اگزوپری خیلی خوشم میاد نه این که خوب باشه من خوشم میاد. به هرکی گفتم بخونه بدش اومده به مزاج کتاب خونا خوش نمیاد به مزاج کتاب نخونا که جای خود شاید اونایی که عشق پروازن یکم از درگیریاش خوششون بیاد ولی کتاب برای چالش خلبان نیست که اتفاقا کتاب برای زن فابیان نوشته شده. برای بیرون رفتن از اتاق برای ترس، لرزیدن صداش، دستش و چه احساس عمیقی میسازه از استرسش. بدون هیچ موسیقی بدون هیچ تصویر. اولین بار و آخرین باری که تجربه خجالت رو از پشت خط های یک کتاب تجربه کردم همینجا بود. شاید هم در هر هنر دیگه ای. هر چند خجالت حس فراگیری نیست و طبیعیه با موضوعش اثرهای کمی باشه ولی من تجربه مشابه به غیر همین نداشتم.

بعد از چندسال برای دومین بار خوندمش میخواستم تا آخر عمر دیگه نخونم و برای خودم خرابش نکنم ولی نشد این روزا بهش احتیاج داشتم مثل آدم گرسنه ای که غذا میخواد. و دوباره تکرار شد. آدمی که هر کاری میکنی به حرفش بیاری و نمیشه و دره ای که قراره بیوفتی توش و هر تقلایی که میکنی ازش فراری نیست و در نهایت سکوت فرا تر از فریاد هر خواننده خوش صدایی روحتو خراش میده. توصیه نمی کنم بخونید که به هرکی گفتم بدش اومده حتی اگه ترجمه خوبش رو گیر آوردید شما هم احتمالا استثنا نیستید مگر این که میخواید خجالتی از جنس ترس رو حس کنید. دوسنت اگزو پری برای من پرواز شبانه هست بسیار فرا تر از شازده کوچولو، خلبان جنگ و زمین انسان ها که مفهوم زده به جنگ مفهوم رفته. البته فیلمی هم در 1933 ازش ساختن که دیدنش به دلیل تکنیک ضعیف به شدت خالی از لطفه.

۰ ۳

کتابی از بازان

|      بعد از دو هفته و دو روز کتاب «سینما چیست؟» بازان رو خوندم. واقعاً سنگین بود و انقدر حجم مطالبش زیاد و عمیق بود که کمرم شکست تا تمومش کنم. از طرفی مدها بود که دنبالش بودم و کتاب‌فروشی نزدیک محلمون هم نداشتش. به‌سختی از نت نسخه مجانی‌اش روگرفتم و به‌صورت یکنواخت روزانه خوندمش.


|      اینو بگم که اگر علاقه‌ای به سینما کلاسیک ندارید و آثار معروف و نیمه معروف اون دوران رو ندیدید حتی سمت این کتاب سنگین هم نیاید چون پر از ارجاعات به انواع و اقسام سبک های کلاسیکه. خودم اولش فکر می‌کردم با یه کتاب برای عموم مردم مواجه هستم اما رفته‌رفته فهمیدم هدف بازان مثل این میمونه که به یه استاد برتر فیزیک اتمی بفهمونه فیزیک یعنی چی نه به دانش آموز کلاس اول. کتاب از دو جلد تشکیل شده که هر دوش مقدمه طولانی از زندگی و کارهای بازان دارن. در ادامه مقدمه هر دو جلد مقالات متعدد از بازان و نقدهای موشکافانش از چاپلین بگیرید تا فورد جاگرفته اما بیشترین مانور کتاب روی دسیکاست و دزد دچرخه این کارگردان. از این اثر مثل کیسه بوکس برای قوی کردن تئوری خودش استفاده میکنه. تئوری خودش هم بیشتر روی بازیگری و میزانسنی که از نقش نه خود داستان بر میاد مانور میده. بحث های زیادی هم در باره ماهیت رمان گونه و تئاتر گونه سینما میکنه. چیزی که بعد از خوندن کتاب تا حد زیادی براتون مشخص میشه ایجاد تفاوت بین شبه اثر هنری با اثر اصیل هنریه. هر چند سخت ولی بسیار ارزشمنده.

۰ ۴

چهارمین غاز درحال فرار

|      پدرم با این که یک عمر کارمند بوده ولی در برق کشی، لوله کشی، تعمیرات الکترونی، بنایی، نجاری و هر چیزی که در ساخت یا بازسازی خونه هست تبحر داره. کلی هم وسایل تخصصی واسه هر حرفه ای تو انبار خونمون داریم. امروز کمرش گرفته بود و من رو برد برای تعمیر یک شیر پلیمری. زیاد سر در نمیاوردم و هرچی میگفت انجام میدادم. توی پلاستیک وسایل لوله ها که میگشت چشمش خورد به یک زانوی حرارت دیده با دستگاه جوش پلیمری ( اگه ندیدینش باید بگم مثل اتو میمونه فقط دوطرف پایه و زانوی لوله رو گرم میکنه که توی هم کیپ بشن.) ماجرای اون بست رو برام تعریف کرد میگفت 12 سال پیش که داشته لوله کشی خونه رو عوض میکرده یه تیکه از لوله که به سمت پمپ میرفت رو عوض کرده بود قبلش سه تا زانو داشت و باید به چهار تا تغییرش میداد زانوی چهارم رو میزنه و میبینه آب قطع میشه فکر میکنه از پمپه و کلی روی پمپ کار میکنه و بازش میکنه به نتیجه نمیرسه لوله کشی داخلی رو چک میکنه به نتیجه نمیرسه. خلاصه یک روز تمام وقتش روی چک کردن همه چی میگذره سر آخر داشته به صورت اتفاقی موقع باز شدن یکی از شیرای خونه از کنار بست چهارم راه میرفته که یه صدای غاز مانند خیلی ریز مشنوه. چند بار دیگه چک میکنه و میبینه دقیقا مشکل از همین جاست بست رو با انبر لوله بری از دو طرف میبره و در کمال ناباوری میبینه پلیمر ذوب شده راه زانو رو بسته و فقط یک سوراخ ریز باز گذاشته که از اون آب رد میشه و راه فرار کمی داره که اون صدارو میده. درستش میکنه و لوله کشی خونه درست میشه. بعضی وقتا زمین و زمان رو بهم میزنیم و نمیشه بعضی وقتا واسه خودش میشه حتی اگه نا امید باشیم.

۰ ۲

فرانی و زویی

|      مدت زیادی بود این قسمت کتاب لایت در خفقان به سر میبرد که با یک کتاب خوب قصد خاک تکونیش رو دارم. فرانی و زویی اثری از سلینجر معروف که اکثرا با ناطور دشت میشناسینش. رومان کوتاهیه و حدود 200 صفحه بیشتر نیست. مثل ناطور دشت به شدت درون گراست و به داخل شخصیت هاش میره و بر عکس اون اصلاً و ابداً فقط روی یک نفر تمرکز نداره بلکه هدفش نشون دادن یک خانوادست یا بهتر بگم تقابلات فکری یک خانواده. انتظار داستان پر از هیجان رو ازش نداشته باشید که حتی کوچکترین اتفاق جذابی هم توش نمیوفته ولی تا دلتون بخواد درباره فکر کردن روی دنیا و زندگی بحث میشه. برادر بزرگه خانواده که حکم قهرمان رو تو خونه داشته و حالا خودکشی کرده تبدیل شده به تکیه گاهی که زیر پوستی تمام بچه ها بهش تکیه کردن و ارجاعاتشون میرسه بهش این انگار این آدم تو مغز تک تک اونا رسوب کرده. بحث های جدی کتاب تو نیمه دوم اتفاق میوفته نیمه اول بیشتر درباره خود تفکر و جهان بینیشونه تا نقدهم.

 

 

|      اما نظر من چیه؟ کتاب داره جامعه آمریکای معاثر رو نشون میده جامعه ای که بسیار به عرفان شرق (جایی که ما زندگی میکنیم) چشم داره و فکر میکنه با مذهب (توی کتاب مسیحیت) میشه از تمام مشکلات درونی گذشت. راهکارای دیگه تا ته رفته شده و به نتیجه نرسیده اما زویی این باور رو برامون خراب میکنه و حداقل کمی فرانی رو به فکر کردن درباره واقعیت میکشونه واقعیتی که زندگی رو دردناک و روبرو شدن باهاش رو از نون شب واجب تر میدونه و اتفاقا دقیقا همین موضوع برای جامعه سرمایه داری آمریکا و مردمش کارکرد داره. اینجا زویی کتاب مثل هولدن کالفید ناطور دشت نیست که از ضعف به زندگی نگاه کنه و نگران مرغابی ها و غازهای وحشی دریاچه یخ زده باشه که براش غصه بخوریم شخصیت زویی کم از اژدهایی نداره که روی تخم هاش که برادرا و خواهراشن خوابیده و اجازه ورود کوچکترین عقیده ای که منجر به پوچی اعضا بشه نمیده شاید این دیدگاه ریشه تو خودکشی برادر بزرگتر داره ولی هرچی که هست ازش یه شخصیت موندگار تو میسازه.

۱ ۱

سی روز ترک

در برنامه کتاب باز کتابی معرفی شد تحت عنوان مینیمالیسم دیجیتال (یافتن زندگی متمرکز در یک جهان پرهیاهو) که معرفی کننده درباره اعتیاد پنهان داخل تکنولوژی بشر حرف زد و این که کافیه یک روز گوشیمون رو خونه جا بزاریم تا بفهمیم چقدر بهش وابسته هستیم. این اعتیاد یه مرگ آروم و خاموش رو برای عمر یا بهتر بگم وجودمون رقم می زنه که حتی نمیدونیم چندهزار ساعت بی مصرف و بی نتیجه ازمون گرفته شد.

خودم هنوز کتاب رو نخوندم و دنبالشم. اولین توصیه هم این بوده که 30 روز خودتون رو از هر گونه کار غیر ضروری دیجیتال ترک بدین. که به نظرم این کار برای من لازمه. حتی شاید در روز هایی که لازم نیست با خودم گوشی بیرون نبرم.

دقیقا نمیدونم این تصمیم رو کی میخوام اجرا کنم ولی از حدود دو سه روز دیگه بجز دیدن یک فیلم در روز و جواب دادن چند پیغام در تلگرام میخوام از تمام کانال های سرگرمی و بی مصرف تلگرامی لفت بدم و تمرکزمو بزارم روی کتاب خوندن.

احتمالا اینجاهم دیگه تا سی روز پستی ازم منتشر نشه و اگرم شد به معنی اینه که اون پستا رو ظرف همین دو سه روز گذاشتم تا در اون سی روز منتشر بشه.

این کار یه جورایی شبیه چله نشینیه. یه جور اعتکاف مجازی.

۰ ۶

مردی که تکیه نمیداد

دو هفته ای بود نخل نارنج رو شروع کرده بودم و امروز این کتاب هم تموم شد چسبید به موزه کتاب ها و خاطرات من از اون ها. اگر 10 سال دیگه از من بپرسن اون سالی که رامبد رفت کانادا رو یادته من یاد این کتاب میوفتم یا اگه درباره صدرنشینی تیم ملی والیبال حرف زده بشه به این کتاب فکر میکنم چون تو این دوره و این اتفاقات ذهنم درگیر این کتاب بوده. بهترین جمله کتاب از نظرم"هیچ قضایی ادا نمی شود. حتی اگر تکرار شود." هست و فلسفه این که راه دقیقی برای جبران گذشته نیست و باید آینده رو ساخت بود. اما همین موضوع هم بهش کم پرداخت شده و نویسنده هم که قبلا هم گفتم من ازش خوشم نمیاد این شخصیت رو بیشتر از روی کرامات و عمل و... و کمتر از روی منطق و استدلال و فلسفه بررسی کرده. از اشکالات عمده دیگه آخرشه که به وقایع بعد از مرگش نپرداخته و به یک پاراگراف بسنده کرده که جای کار بسیار داشت.

شیخ مرتضی انصاری

هیچ کتابی رو انقدر آروم نمیخونم اما این یکی اینجوری شد کمی بخاطر امتحانات کمی بخاطر اتفاقات و حاشیه اطرافم اما از میلی که برای شناختن شخصیت مرتضی انصاری از موقعی که کتاب به دستم رسید داشتم کم نکرد. شاید حالا کسی از شناسنامم و این که شیعه چه شاخه ای از دین اسلامه سوال کنه جواب خوبی براش داشته باشم البته احتمال این که راضی بشه کمه اما من رو به شدت راضی کرد با منطق درست.

افرادی که در اون حد و مقام هستن برای رهایی از شیطان و نفس یک سری سختی ها به خودشون میدن برای هر کسی هم متفاوته مثلا شخصی بود که مدت زیادی سرپا می ایستاد و شخصی بود که در زیر زبونش سنگ میذاشت و موقع بیجا حرف زدن زبانش رو با دندوناش فشار میداد تا دیگه حرف نزنه اینجوری اسب سرکش نفسش رام می شد شیخ مرتضی انصاری هم یکی از این ها داشت. به جایی تکیه نمی داد در موقع نشستن. سعی کردم امتحان کنم ببینم چقدر سخته نتونستم خیلی سخت بود حتی سخت تر از 6 ساعت دویدن زیر آفتاب که من سابقش رو دارم.

۵ ۵

جنگ و صلح و چرنوبیل

دو مینی سریال دیدم هر دو پنج قسمتی هر دو قابل قبول و خوش ساخت و هردو دارای اشکالات زیاد در فیلمبرداری و دکوپاژ. درباره چرنوبیل از زمان دبیرستان (10 سال پیش) چیزهای زیادی شنیده بودم مخصوصا صفحه ای در فیزیک اوهانیان که به تفصیل شرح اتفاق و ماجرای آن حادثه را داده بود را به خوبی به یاد دارم اما مینی سریالش ذره ای به واقعیتی که اوهانیان در فصل فیزیک هسته ای شرح داده بود شباهتی نداشت که نداشت بیشتر سعی در گیج کردن مخاطب برای نفهمیدن طرز کار یک راکتور آب سنگین را داشت. تا به امروز رمان جنگ و صلح را هم نخواندم و با دیدن سریالش قطعا اگر عمری بود به سراغش می روم جالب آن که مخاطب خاص پسند است و از ریتم دیوانه وارش که گاهی اینقدر کند هست که خوابت می گیرد و گاهی انقدر تند که گیج می شوی بیشتر از داستان تقریبا یکنواخت چرنوبیل خوشم آمد.

می گویند جنگ و صلح به شدت از رمان تولستوی عقب است و قدرت داستان تولستوی صدها برابر مجذوب کننده تر، رمان را نخوانده ام و در این باره نظر نمی دهم اما شات های این سریال که به همت بی بی سی پخش شده دست کمی از توصیف های نویسندگان روس ندارد. ماجرایش هم همیشگی است همان بازی برای رسیدن به قدرت و رقیب عشقی اینبار با رقتی متفاوت. عنصر زیبایی برای زنان و مردان در داستان به شدت تاثیر گذار است و اتفاقات حول این محور می گذرد قطعا داستان پر مغزی پشتش است. با این حال به دلیل دکوپاژ افتضاح نمره من به این اثر 0 از 4 است.

اما چرنوبیل که به نظر می رسد اچ بی او به هر چنگ و دندانی شده می خواهد جذابیت ایجاد کند و مخاطب را در این داستان پر تشع شو با شعارهای قلمبه سلمبه همچون دروغ چه تبعاتی دارد، دروغ بد است، دروغ اخ است، هر که دروغ بگوید از سگ کمتر است و... بی دفاع کند موفق بوده حداقل تا حالا که رنک یک دنیا را گرفته اینطور به نظر می آید.نظر من این است که اصل داستان خیلی جذاب تر از آن است که شخصیت خیالی فیزیکدان زن به آن اضافه کنند اما نظرشان این بود. ادای دین به حداقل 30 دانشمندی که در این پروژه در شوروی تا پای مرگ رفتند هم انجام نشد و در نهایت حتی اسمی از آنها هم نبردند. به هر حال اما پوسته سریال جذاب بود و کلافش شمارا به دیدن یک بند آن تا آخر سوق می دهد.بهترین که چه عرض کنم در بین 10 مینی سریال لیست من هم قرار نمی گیرد. با حلوا حلوا کردن یک سریال متوسط به بهترین سریال تاریخ برایم تبدیل نمی شود. به دلیل دکوپاژ متوسط رو به پایین نمره من به این اثر 0.4 از 4 نمره.


۱ ۲

وسواس کامل بودن

کتاب را باز می کند پیش خود می گوید از امشبمان که دیگر 2 ساعت مانده بگذار فردا کتاب را شروع کنم تا بتوانم آن را تماما در یک روز بخوانم. کتاب را می بندد و 35 سال است که قرار است آن فردا بیاید.

همه ما کم و بیش خصلت بالا را داریم بعضی می گویند یک خط کتاب که چیزی نیست بعضی می گویند یک صفحه کتاب و برخی نیز می گویند یک فصل چیزی نیست. اما تمام اینها چیزی هستند خط به خط آن ها نقطه به نقطه شان حرف به حرفشان

اگر این حروف به ظاهر کوچک کنار هم نبودند کتابی هم نبود دسته کم نگیرید شان تک تک آنها ارزشمندند. اگر وقت دارید 10000 تا از آن ها بخوانید اگر نه 300 تا و اگر باز نشد 20 تا نشد یک نقطه.

خدا می داند اگر لغت هایی که می گفتم قرار است بعدا کامل یاد بگیرم همان موقع یاد می گرفتم الان چند زبان بلد بودم.

سرآخر این که انقدر دنبال کامل کاری نباشید مگر ناقص کاری چه عیبی دارد.


پست بعدی شماره 300 است به وبلاگ نویس فقید هولدن تقدیم می کنم و درباره او و هیولای درونش کمی می نویسم

۱ ۷