سگ افسانه ای

|      سال جدید مبارک
|      مادر بزرگم  دو روز مانده به عید رفت. خدایش بیامرزد. در سال های اواخر زندگی سگی ظاهرا ولگرد با شکم پر (حامله) در سرمای زمستان به او پناه آورده بود و مادر بزرگم مانند همه انسان های صرفا فهمیده رو به بالا، برایش غذای اضافه خود را می ریخت تا مرحمی بر زخم ترد شدگی از صاحب احتمالیش باشد. وقتی بچه های سگ هم به دنیا آمدند کوتاهی نکرد و لانه ای به دستورش توسط افراد ذی نفوذ اطرافش برایش در حیاط منزل ساخته شد. گذشت و گذشت بچه سگ ها بزرگ شدند و هر کدام از فامیل دانه ای را برداشتند. سگ تنها ماند مانند مادر بزرگم. سال های آخر باهم بودند و مونس هم. شب مرگ مادربزرگم سگ در حیاط بی قرار شد مدام به چپ و راست می رفت و پارس می کرد غذای مورد علاقه اش را که استخوان بود برایش ریختیم لب نزد و دندان نگرفت. قبرستان دفن شدن مادر بزرگم فاصله زیادی تا خانه داشت اما سگ نمی دانم از چه راهی به اطراف قبرستان آمد و چند شبی را آنجا گذراند. وداع تلخی بود. بچه ها و نوه های مادر بزرگ که از مزار رفتند سگ ماند. همانطور که مادر بزرگم در زمان ترک سگ توسط صاحبش پیشش ماند. مادر بزرگم باهوش، بی سواد اما مانند باسواد ها حرف میزد شمرده، دقیق با درک بالا، مرام عجیبی هم داشت که گویا این مرام به آن سگ نیز انتقال یافته بود.

۰ ۳

مهرطلبی

|      شخصیت مهرطلب از یه جایی به بعد دیگه تم روانشناختی خودش رو از دست میده تبدیل به اعتیاد میشه. اعتیادی که خماریش شخصیت دو قطبیه و هایپش کار کردن مجانیه.

۰ ۲

افتادن

|      اصلا نیازی به تجربه بالا نیست که یه نفر تو این دنیا بفهمه قرار نیست همه چی خوب پیش بره. به قول یه عزیزی نه تنها باید به طوفان های زندگی عادت کنید بلکه باید به خوب پیش نرفتن تو روزهای آفتابی و معمولی هم عادت کنید. یه جورایی زندگی سر سخت تو مسیر سخت راه رفتن نیست بلکه شکست خوردن افتادن و دوباره پاشدن و ادامه دادنه.

۰ ۱

ماشه

|      چند وقتیه تو روانشناسی بحث تریگر یا همون ماشه خیلی گرم شده. قضیه اینه که میگن مثلا کسی به سیگار معتاده و حالا یه تصمیم اساسی میگره ترک کنه وقتی بعد از چند روز رفیقش رو میبینه که مدت زمان زیادی باهم سیگار کشیدن یه سری نقاط عصبی تو مغزش فعال میشن که شخص رو سوق میدن به کشیدن دوباره سیگار. شبیه شرطی شدنه ولی دقت کنید اینجا نه بوی سیگار نه کاهش شدید نیکوتین و نه حتی تعارف رو داریم فقط میشه گفت نوعی هیجان شبیه لذت داخل مغز داریم که فرد رو تشویق به بیشتر لذت بردن میکنه. حالا میدونید چرا این موضع رو تشبیه میکنن به ماشه‌ای تو مغز که شلیک میشه؟ چون بعدش دیگه نمیشه جلوی تیر رو گرفت. واکنش مغز ماهم همینه نمیشه جلوی وسوسه رو بعد از قرار گرفتن توی موقعیت گرفت (نگید میشه اراده میخواد شما تو موقعیت همچین فردی نبودید) فقط میشه جلو رفتن به موقعیت ماشه رو گرفت و این موضوع رو معتادایی که خودکشی کردن خوب میدونن.

۱ ۱

اگر تتو میزدم

|       اهل تتو نیستم ولی سوالی جالب شنیدم و اون این بود اگر مجبور بودی یک جمله روی بدنت تتو کنی اون چی بود. و جواب من این بود:

مغز همیشه زجر هایی که کشیدی را فراموش و لذت هایی که بردی را به یاد می آورد و این بزرگترین تله انسان است.

۰ ۴

درباره یک دوست

|      سال ها پیش زمانی که طفلی بیش نبودم دوستی داشتم رقابتی. باهم به باشگاه رزمی میرفتیم. هم کلاسی و هم بازی هم بودیم. اما هم وزن نبودیم. در یکی از مسابقات که باهم شرکت کرده بودیم در مراحل اولیه حذف شد اما من در وزن خودم سوم شدم. در زنگ انشا مدرسه چند ماه بعد قرار شد موضوع انشا بدترین روز زندگی باشی و او از همان روزی نام برد که نتوانست مقام بیاورد و من آوردم‌. موقعیت سختی بود نه می توانستم به او دلداری بدهم نه کاری چون فکر می کرد خودم را می گیرم و از طرفی بخشی از بدترین روز زندگی کسی بودن برایم عذاب آور بود. این بود که آن روز زنگ انشا شد بدترین روز زندگی من. آن برنز بی خیر شده دو بدترین روز در فاصله چندماه برای دونفر رقم زد گور پدرش اگر میدانستم از حریفانم پول میگرفتم شرافتم را می فروختم و می باختم.

۰ ۱

مترسک

|      این روزها که زیر فشار سنگین کار هستم تنها چیزی که میتونم و خوشم میاد که دربارش صحبت کنم فیلمه.
|      مترسک فیلمیه درباره دوتا رفیق از دوتا دنیای مختلف که دست روزگار اونارو کنارهم میذاره از طرفی از هم انقدر دور هستن که سر کوچک ترین چیزا باهم لج میکنن و از طرفی انقدر به هم نزدیک هستن که کوچکترین مشکلات زندگی همو میدونن. بیشتر بخاطر بازیگریش معروف شده چون دوتا بازیگر تاپ تو اوج کارشون داخل فیلم بازی کردن ولی به نظر من بازیگریش چیز خاصی نداره. بیشتر رابطه دوتا شخصیت داشتان میتونه واسه بیننده جاذبه داشته باشه البته اگه بیننده حوصله داشته باشه. یه جورایی فضای رابطه یاد در انتظار گودو هم میندازه و احتمالا نویسنده و عوامل اجرایی نیم نگاهی به الهام گرفتن از اون داسنتان تو رابطه داشتن ولی رو راست بگم فرسنگ ها از اثر بکت عقبتره. در یک جمله در انتظار گودو با دیالوگ داستان نمیسازه اما مترسک میسازه یا بهتر بگم مجبوره که بسازه.

۰ ۱

روز داوری

|     حس انتقام اجازه نمیده آدم به چیزی جز عدالت فکر کنه. البته عدالتی که فقط خودش قبول داره. روز داوری فرا میرسد عبارتی بود که توی فیلم رستگاری در شاوشنگ پشت گاوصندوق دیواری رییس زندان نوشته بود و زمانی که به اواخر فیلم میرسیم رییس با دیدن همین جمله خودکشی میکنه. نمیدونم از کی و چطور داخل ذات آدما اومده اما حس رسیدن به عدالت واقعی لذت بخشه. مخصوصاً برای آدمای رنج کشیده. واسه همینه که سال ها منتظر میمونن از آسمون یه بلایی سر دشمنشون بیاد ولی جرات آوردن همین بلا رو با دست خودشون ندارن.

۰ ۳

تخصص

|      چیزی که مردم درباره تخصص آدما بهش توجه نمیکنن زمان بر بودنشه. متاسفانه بعضیا فکر میکنن میشه با یک ذوره تندخوانی رفتن و خوندن چند هزار صفحه در مورد یه زمینه ای به تخصص در اون زمینه رسید. در صورتی که نیاز مطالعه و دانش فقط بخش کوچیکی از ماجرا هست قسمت بزرگترش تجربه هست که زمان گیره یا بهتر بگم عمر گیره حالا میخواذ طرف وکیل باشه یا نجار یا شیشه بر و یا عکاس وقتی بخواد تو یه زمینه ای به تخصص برسه نیاز داره یک عمر تجربه ازش پیدا کنه. سختیش یه طرف این که مثل زندانی حبس ابد باید تا آخرین ثانیه ترس از دست دادن زندگی گران بهات رو داشته باشی دیونه کنندس.

|      و چه دردناک بود این پست.

۰ ۳

دکتر زوری

|      داستانی شده این احترام گذاشتن زوری بعضی ها فکر میکنن چون درس خوندن دیگران مجبورند دکتر صدا شون بزنن و در صورت نشنیدنش عصبی میشن. عزیز من شما اگرم درس خوندی برای خودت خوندی منتی دوش کسی نداری. اگه میخوای احترام ببینی شخصیت درست داشته باش به جای حمله به دیگران.

۰ ۴