کتاب پشت فرمون

|      چند وقت پیش شب مسیر بینی شهری رو باید طی میکردم. تاکسی کنار خیابون پارک بود از راننده که کتاب رو روی فرمون گذاشته بود و با آرامش خاصی داشت میخوند پرسیدم مستقیم میری؟ جوابی نداد. سمت شاگرد یه مسافر دیگه بود گفت اره بیا. منم نشستم دقیقا پشت راننده. راننده همچنان می خوند. تو اون شب و نور کم کتاب رو به سمت پنجره می گرفت که کمی نور بیاد و احتمالا جاهایی که خوب نمیبینه رو بخونه و دوباره دستش خسته میشد و کتاب رو روی فرمون میذاشت. یه مسافر دیگه اومد بازم جوابی نداد و اون یکی مسافر گفت بشین بار آخر یه مسافر از اونور خیابون داشت میومد که پرسید بعد حدود هفت هشت دقیقه دیدم سرش رو از کتاب بیرون آورد و گفت آره. برای منی که تو آرامش خونه برام سخته کتاب بخونم واقعا عجیب بود یکی تو اون شلوغی بتونه تمرکز کنه. راه افتاد همچنان کتاب رو فرمون بود و یه نگاهش به خیابون و یه نگاهش به کتاب بود. کار خطرناکی بود حتی خطرناک تر از غذا خوردن پشت فرمون. سعی کردم اسم کتاب رو ببینم واقعا کنجکاو شده بودم. اسمش رو دیدم الان یادم نمیاد فقط میدونم رمان بود. راننده جون بود و آرامش خاصی داشت. حس میکردم بعد پیاده شدن، اون آرامش رو به منم داده.

۲ ۵

دنیای تصادفات

|     دیروز صبح تصادف کردم. سوار تاکسی بودم و از پشت محکم خوردیم به یک پژو 406. فکر می کنم رکورد دار تصادف دیدن از نزدیک باشم. حس تصادف رو میشناسم میدونم چه موقع دارم بهش نزدیک میشم این یکی رو چند ثانیه قبل از خوردن متوجه شدم. دستم رو محکم گذاشتم روی داشبورد سمت شاگرد و اتفاقا خیلی آرامش هم داشتم. کاپوت نیم متری به سمت ماشین جمع شد به اتاقک نرسید. شدت ضربه زیاد بود صدای مهیبی داشت و کمر بند هم نبسته بودم. سرم به بالای ماشین خورد که البته نرم بود و چیزیم نشد. یه دختری پشت ماشین نشسته بود که جیغ وحشتناکی زد اونم مثل من قبل برخورد فهمیده بود قراره اتفاق بیوفته. من اما ساکت موندم ارزیابیم این بود که حرف زدن فایده نداره فقط باید از صورتم محافظت کنم. پشت راننده مسافر دیگه ای هم نشسته بود. آروم بود خیلی آروم تر از من انگار از مرگ نمی ترسید یا شاید منتظرش بود. الان که فکر میکنم سه مسافر اون راننده سه نسل گذشته، حال و آینده من بودن.

۰ ۲