هم آخرین سرباز ناسا
پست فوتبالی زیاد زدیم یکم از حال و هواش بیایم بیرون
این داستان چند خطیو خودم نوشتم یه جاهایی از داستان اصلی استفاده کردم امیدوارم هم منو ببخشه :
بعداز ظهر سیو یک ژانویه ی نوزده شصت و یک بود هم میمون فضانورد معروف که این روزا حسابی برای خودش آوازه ای تو آمریکا کسب کرده بود محکم رو صندلی لانچر منگنه شده بود یکی از دانشمندا داد میزد اگه این کارو بکنید نرسیده به اتمسفر از شدت فشار به قفسه سینه خفه میشه یکی دیگه میگفت این حالت اون حالتی نیست که ما براش محاسبه انجام دادیم یکی دیگه داد میزد قیافشو ببینید انگار پوست صورتش زرد شده انگار رنگش پریده.
هم اما همه اینا رو میشنیدو براش مهم نبود انگار سال ها قبل که برای به فضا پرتاب شدن انتخاب شده بود مرگش تضمین شده بود. ناسا میخواست همو زنده به زمین برسونه وبه مردم آمریکا بگه آره ماهم میتونیم مثل روسیه که یه سگو فرستادن هوا یه میمونو بفرستیمو زنده برگردونیم. اما هم چیز دیگه ای فکر میکرد ان فکر میکرد گناه خودش این وسط چیه که الان بین آمریکا و شوروی جنگ ستاره ها برگزار میشه چرا باید تو یه همچین دوره ننگینی که میمونا تو تیر رس ناسا و تستای وحشتناکش هستن بدنیا بیاد . چرا تو یه باغ وحش نه چرا تو یه جنگ پر از موز نه . همه این فکرا مثل یه فضا پپیما تو مغزش ویراژ میدادن تا این که
از بلندگو اعلام کردن زمان کمی داریم از برنامه ریزی عقبیم. دانشمندا سرعتشون دوبرابر شد دیگه هم تو اون هم همه نمیتونست چیزی بشنوه تو صندلی مثل مجسمه ابولهول به اهرام ثلاثه فیکس شده بود با صندلی چسبان خیلی وزن بیشتر سده بود شاید حدود 200 کیلو یه نفر دیگه اومد کلاه آهنی هم رو گذاشت عین رباتا شده بود دیگه حتی رو زمینم سخت نفس مییکشید یه نفر دیگه یه مقدار آب با نی بهش داد مثل گاوی که قراره گردنشو ببرن
تو دوساعت بعدی همه چیز به سرعت انجام میشد سوار یه لیموزین سیاه با کلی بادیگاردش کردن حتی رئس جمهور آمریکاهم اون زمان یه همچین تشکیلاتی نداشت از آسانسور فضا پیما بالا بردنش و رسید به در ورود از اون بالا مردمی که برای تماشاش اومده بودن معلوم نبودن حتی یکیشون فقط یه باد سنگین میومد هم نمیدونست کجاست تا این که از بلندگو اسم ایستگاه مکزیکو سیتیو آوردن اصلا انتظار اینجا رو نداشت شاید کانادا شاید لانچر کندی ولی مکزیک آخه چرا اینجا اونم با این بادی که اینجا میاد حتی یه پشه هم نمیتونه پرواز کنه چه برسه به یک فضاپیما پیش خودش گفت واقعا که جنگ سرد مغز آمریکایی هارو پوک کرده آخه این چه وضعشه....
در امواج و تلاطم باد های مکزیکو هم به زور و کتک دانشمندان آمریکایی وارد فضاپیما شد بهش گفته بودن قراره دو روز تو هوا باشه بعدش با یه فرود نرم برش میگردونن باغ وحش با یه درخت موز جایزه اما گوینده اعلام کرد هم قهرمان ما قراره تا 5 دقیقه دیگه سفر یک هفته ایشو به مدار زمین شروع کنه. هم داد زد یک هفته شما مگه دیونه شدین من اون بالا چی بخورم
با تو ام عوضی این جمله رو به دانشمند هوافضای ناسا که پشت پنجره وایستاده بود گفت ولی مثل این که اون حرفشو نمیشنید. ده نه هشت هفت شیش ...دو یک و لفتاک هم پرواز کرد و آروم آروم از نظر ها دور شد انقدر دور که بعداز 5 دقیقه تبدیل به باقلی چیتی و بعد از 6 دقیقه تبدیل به نخود فرنگی شد.
ناسا به زور همو قهرمان ملی کرد
در ارتفاع 2400 متری و با سرعت 22 هزار کیلومتر بر ساعت شرت سفید هم دچار حریق میشه و به همین علت بالای اقیانوس آرام هم با نا آرومی به ملکوت اعلی میپیونده داخل اتاق کنترول ناسا قلقله ای به پا میشه. همه از فداکاری و از خود گذشتگی هم برای کشورشون حرف میزنن . یه دانشمند رو به دوربین های تلویزیونی گفت از اون اول میدونسته هم به یک شخصیت بزرگ ملی تبدیل میشه یه دانشمند دیگه که هم لحظات آخر بهش داشت فحش میداد با صدای غمگین و اشک ریزان گفت هم عاشق پرواز بود و با این کارش تبدیل به اولین موجود از آمریکا شد که به فضا رفته.
در اتاق کنترول رابرت گاستر محاسبه میکنه که هم حدود 23 دقیق تو فضا بوده و این یه دستاورد بزرگه اون هم چنین محاسبه میکنه که اگه هم میخواسته کل خوار و مادر ناسارو تو این 23 دقیقه فحش بده احتمالا وقت کم میاورده و فقط حداکثر تا 1200 تا از پرسنل رو میتونسته فحش بده.که این حتی یک دهم پرسنل نظافتی ناساهم نیست.
این آخرین نگاه همه این عکسو ناسا بیست سال بعد از این معموریت به خبرنگارا داد تو این عکس میتونید عشق هم به فضا رو ببینید هم که میتونست مثل بقیه میمونای هم اندازش سفر فضایی رو به دوتا موز بفروشه این کارو نکرده و به زور تبدیل به قهرمان آمریکاییا و پتکی با لاسر مردم شوروی شد.
اودر عکس هم فقط و فقط در اینجا