عدو

|      نماینده دانش آموزی بودم و پسر مدیر هم در دفتر رایانه مدرسه مان کار میکرد به مدرسه رفتم روزی خلوتی بود و پیش مدیر ایرادات همیشگی بچه هارا گفتم منتظر ایمیلی از اداره کل بودیم که حدس میزدم تا چند روز دیگر نیاید. از پسرش پرسیدم و مدیر گفت هنوز مانده تا بیاید بیا چایی بخور و کمی حرف بزنیم به خاطر پسرش ماندم نیم ساعتی طول کشید کارم با پسرش که تمام شد و میخواستم بروم مدیر صدایم کرد و گفت ایمیل آمده. نمیدانم چه شد ولی بدون فکر کردن گفتم عدو شود سبب خیر. مدیر گفت چی؟ تازه دوهزاریم افتاد عدو اینجا یعنی پسر مدیر که اصلا معنی خوبی هم نمیدهد. در کسری از ثانیه حرفم را عوض کردم و گفتم سبب خیر شد هر چه بود. بعد آن یادم ماند بجای دقت روی معنی اصلی ضرب المثل روی معنی مورد برداشتش دقت کنم.

۰ ۴

یک لایه ماسک

|      معتاد پر حرف و هزیان گویی به بخش آمد و بعد از کلی جر و بحث درباره این که به من یک ماسک دیگر بدهید و این حرف ها از سرپرستار پرسید چرا خودت دوتا ماسک داری؟ پرستار گفت من باید با تمام بیماران بخش سر و کله بزنم لازم است دوتا داشته باشم. معتاد هم گفت منم باید با تمام پرستاران بخش سر و کله بزنم پس به من هم بدهید. دیگر حرفی نزدیم. دقایقی بعد ماسک رسید.

۲ ۴

کتلت خوری و هملت خوانی

|      چندین سال از خوندن متن اصلی نمایشنامه هملت شکسپیر برام میگذره. تصویر ذهنی نسبی از اتفاقات داستان برام مونده و این اثر کنت برانا همه تخیلات و تصوراتم رو بهم زد. اینجور که میگن نزدیک ترین فیلم ساخته شده به نمایشنامه شکسپیره. انگار به سینما نیومده وارده مسائل تئاتری بشه یا اگر هم قراره بشه باید بهینه سازی بشه وگر نه نتیجه میشه چندین و چندسال تلاش بی حاصل.

|      خودم آدم تئاتر نیستم ولی حداقل میدونم تفاوت بازی کردن توی چند متری تماشاگر چقدر متفاوت تره تا بازی پشت نوار ضبط شده. چهار ساعت نشستن برای کسی که میدونی داره برات بازی میکنه با چهار ساعت پشت پرده نشستن فرق میکنه. تو این چهار ساعت احتمالا امپراتوری های زیادی فروپاشی شدن و تعداد زیادی تئاتر هملت که از سال ها پیش اجرا میشد در سراسر دنیا به دلیل کرونا لغو شده.

۰ ۱

هشتگ فراعنه را راحت بگذارید

|      درباره پیدا کردن تابوت های جدید قبلا صحبت کرده بودم. گویا بعد آن باز هم پیدا کردند و بعد از آن بازهم. روزی در این دوران کرونایی نبوده عتیقه از دل شن بیرون نکشند. وزیر جوان باستان شناس مصر اهرام را به آتش کشید و فراعنه را روی اجاق گذاشته. حیف که در بایکوت خبری دیده نمی شود. ترکیب سمی عشق به باستان شناسی و نیروی جوانی از او ابوالهلی درنده ساخته. دیروز که 59 تابوت پیدا کرده بود می گفتند خوش شانس است فردایش که ببر مومیایی پیدا کرد گفتند اتفاق افتاده و امروز که بزرگترین کشف تاریخ باستان شناسی را انجام داده همه ساکت شده اند. کمی مشکوک است. میگویند تابوت فیک میسازد و بعد چندسال دفن کردن کشفش میکند. نمی گویند که چی؟ نماینده شود. وزیر شود. که هست. برای یک عاشق باستان شناسی چه چیز بالاتر از معشوق.

۱ ۲

ترنس لیت

|      کاش میشد رو بعضی از خانوما با موس هایلاید بکشم کپیشون کنم تو گوگل ترنس لیت تا بفهم چی هست. حیف که گوگل هم در ترجمشون مثل من مونده.

۱ ۱

کنش

|      عمدتا داستان های بی کنش جذاب نیستند. بعضا حوصله سربر از اون مهم تر واکنش شخصیت ها به کنش اتفاق افتادست. تا جایی که من گشتم در تاریخ ادبیات و سینما اثری رو پیدا نکردم که بدون کنش روی آدم کار کنه. جالب اینجاست هنوز عده ای با گوشت استخون دنبال بی کنش ساختن آثارشون هستند و از طرفی انتظار نتایج متفاوت.

۰ ۲

ریشه همه مشکلات

|      فیروز کریمی راست میگفت ریشه همه مشکلات ما تیر دروازست به جای تیر دروازه لوله پولیکا بذارن مشکل ما حل میشه. حیف که تئوری این آدم رو کسی نفهمید. اگه بجای مشکل بزرگمون مشکل کوچیکتر بسازیم همه چی حل میشه.

۰ ۲

کارخانه کار در خانه

|      برعکس خیلی ها که میگن تکنولوژی و دورکاری مارو از هم دور میکنه. به نظر من در حال حاضر صدا و تصویرمون بیشتر از هر وقت دیگه ای تو تاریخ به هم نزدیک شده. بیشتر همو میبینیم بیشتر همو درک میکنیم و با همین تکنولوژی نزدیک تریم. موضوع سر اینه که از داخل دور شدیم. اگه قبول داشته باشیم هر انسانی حتی یه زن و شوهری که به شدت عاشق همن در درون خودشون تنهان و این تنهایی با فاصله گرفتن از خودشون بیشتر هم میشه. درسته انسان امروز بیشتر از هر زمان دیگه ای در میان جمع هشت و تنهاست.

 
۰ ۲

چنگ

|      چندین سال پیش قبل از همگیری ملموس ویروس منحوس در یکی از بخش های جراحی اعصاب بودیم که گفتند فلان دختری که آنجاست هشت روز است به دنبال خودکشی و پرش از طبقه چهارم ساختمان و آسیب های وارده به مغز بستری و بیهوش است. از جزئیات آسیب مغزی و استخوان های شکسته که چه عرض کنم پودر شده اش حرفی نمیزنم. زنده ماندنش معجزه بود شاید هم بیشتر. مادرش پر استرس و نگران بود. گفته بودند موضوعات عشقی عاملش است بعید میدانم انسان جانور درنده تریست عشق فقط قلقلک می دهد جرقه اش سیلی زندگی و انفجارش سختی خرد خرد آن یا همان واقعیت دنیا است. بیماران بخش را بین بچه ها تقسیم کردند و از بد ماجرا قرعه کار به نام من دیوانه زدند و آن دختر شد بیمار من. بیهوشیش ادامه داشت. روز آخری که میخواستیم برویم جی سی اس همان هوشیاریش بالا آمد. اولین بار که چشمش را باز کرد مادرش خواب بود من وحشت کردم مثل جغدی که در فاصله چند متری به تو زل زده. قیافه خوبی داشت و در اوج جوانی بود وضع مالی خانواده خوب بود. بیشتر شبیه این بود که مرده ای چشم باز کند. بد بختانه به دلیل وصل بودن ونتیلاتور حرف نمی توانست بزند و مخوف بودن ماجرا را دوبرابر میکرد. مادرش را بیدار کردم. به مادرش نگاه کوچکی کرد و دوباره به من زل زد از اتاق بیرون رفتم سنگینی نگاهش هنوز یادم نمی رود. بعد از مرگ زنده شده باز هم دیدم ولی چنین نگاهی هرگز.

آری رسم روزگار چنین است. گاهی تو به زندگی چنگ میزنی گاهی زندگی به تو

 
۰ ۳

کتاب پشت فرمون

|      چند وقت پیش شب مسیر بینی شهری رو باید طی میکردم. تاکسی کنار خیابون پارک بود از راننده که کتاب رو روی فرمون گذاشته بود و با آرامش خاصی داشت میخوند پرسیدم مستقیم میری؟ جوابی نداد. سمت شاگرد یه مسافر دیگه بود گفت اره بیا. منم نشستم دقیقا پشت راننده. راننده همچنان می خوند. تو اون شب و نور کم کتاب رو به سمت پنجره می گرفت که کمی نور بیاد و احتمالا جاهایی که خوب نمیبینه رو بخونه و دوباره دستش خسته میشد و کتاب رو روی فرمون میذاشت. یه مسافر دیگه اومد بازم جوابی نداد و اون یکی مسافر گفت بشین بار آخر یه مسافر از اونور خیابون داشت میومد که پرسید بعد حدود هفت هشت دقیقه دیدم سرش رو از کتاب بیرون آورد و گفت آره. برای منی که تو آرامش خونه برام سخته کتاب بخونم واقعا عجیب بود یکی تو اون شلوغی بتونه تمرکز کنه. راه افتاد همچنان کتاب رو فرمون بود و یه نگاهش به خیابون و یه نگاهش به کتاب بود. کار خطرناکی بود حتی خطرناک تر از غذا خوردن پشت فرمون. سعی کردم اسم کتاب رو ببینم واقعا کنجکاو شده بودم. اسمش رو دیدم الان یادم نمیاد فقط میدونم رمان بود. راننده جون بود و آرامش خاصی داشت. حس میکردم بعد پیاده شدن، اون آرامش رو به منم داده.

۲ ۵