هنر زیاد خواندن

ازش می پرسم چطور میتونی انقدر زیاد بخونی؟ میگه از وقتی الفبا یادگرفتم زمین و زمان رو خوندم هرچی تابلو بود هر چی نوشته رو شیشه مغازه ها بود هر روزنامه ای، هر پشت نوشته ی کامیونی همه رو مثل شکارچیی که قراره نوشته شکار کنه. آخرش این شد که به کتاب خوندن علاقمند شدم و معتاد.

۰ ۱

ترس از جنگ

چندی پیش تلویزیون یک فیلمی قدیمی درباره دفاع مقدس پخش کرد که توش بازیگر نقش اول مرد وسط شب زار زار گریه میکنه. پدرم بلافاصله گفت این از جنگ ترسیده ماهم دوران جنگ از این آدما زیاد داشتیم. برق عجیبی تو چشم بابام دیدم فکر کنم رفت تو اعماق خاطراتش. گاهی وقتا یه حس انقدر ساده انتقال پیدا میکنه.

۱ ۳

توازن بی کارها

متاسفانه بیشتر عمرما انقدر کمه که چشم بهم بزنیم تموم شده. کارایی که دوست داریم هم به قدری ازمون دورن یا احتیاج به پول دارن که دست نیافتنی شدن از طرفی کار خاصی هم برای فارق التحصیلان دانشگاه نمونده که بخوان شروع کنن مگر یه استارت آپی یا کارآفرینی خودشون رو راه بندازن و چندتا رفیق و آشنای خودشون رو بیارن سر کار که از الان مشه دید شکست میخورن. بقیه کاراهم یه جورین که انگار قراره توش نابود شیم و اصلا از کار کردن توش لذت نمی بریم.

نمیخوام نفوذ بد بزنم نمیخوام نا امیدتون کنم ولی از یه سنی به بعد می فهمیم با رویاهامون خیلی فاصله داریم حتی اگه مسیر رسیدن بهشون رو بلد باشیم بعضی وقتا جبر محیط و دنیا و یا حتی خودمون کارو سخت میکنن. پس عمرمون رو چی کار کنیم؟

سعی کنیم. این جواب منه. سعی باعث میشه آروم شیم. حالا یا بهش میرسیم یا نه فوقش اینه که نرسیم اما آخر عمرمون پشیمون نیستیم واسش نجنگیدیم و یه چیز مهم دیگه وقتی داریم با تمام وجودمون سعی میکنیم به آخرش که همون مرگه فکر نمیکنیم اینم فوق العادست.

پ.ن.1: حس عجیبی دارم امروز از داخل بهم ریختم انگار

پ.ن.2: تو روزای تعطیل تغریبا هیچ کار مفیدی انجام نمیدم بجز بازی فیلم و کتاب

پ.ن.3: شیوع جدید در کتاب خواندن یاد گرفتم که اگر جواب داد تا یک ماه دیگه ازش پرده برداری میکنم

۱ ۴

روز کنسل ها

دو روز پیش سه کلاس سنگین در دانشگاه داشتم که وسطی حضور غیاب نداشت. اولی را نرفتم چون استاد سخت گیر نبود و تاثیری روی پایان ترمش نداشت هرچندغیبتم را خوردم. سومی را زنگ زدم از دوستم بپرسم تشکیل می شود دانشگاه بیایم یا نه که گفت استاد همان استاد اولیست احتمال حضور غیاب مجدد با توجه به یک بار حضور غیاب کردنش اگر صفر نباشد نزدیک به آن است همین شد که آن را هم نرفتم. در بیرون دانشگاه جای دیگری کلاس می رفتم که انجا یک هفته ای بود تمام شده بود و کلاس هنری شبم هم استاد حالش خوب نبود. این اولین بار بود که میدیدم چنین روز شلوغی را از خانه سپری کردم بدون حتی کوچکترین حرکتی. چهارشنبه همه چیز کنسل شد و یک قرار مهم کاری که جمعه باید با دوستم می رفتم هم در عین ناباوری به دلیل مشکل یکی از اعضای کار کنسل شد و من مانده ام با این همه کنسل های هفته.

پ.ن1: ماجرای نیم روز رد خون را با رفیقم دیدیم بد بود به نظرم خیلی بد حتی به اندازه ای نبود که بخواهم حرفش را بزنم

۰ ۴

جهان کودکان دروغگو

امشب ویدئویی پخش شد از دختری به نام گرتا که در سازمان ملل از محیط زیست گفت و از کشتار مردم توسط ثروتمندان و سیاست مداران جهان. اولین بار سخنرانیش را در یکی از همین شبکه های اجتماعی دیدم. قبل از لود شدن فکر می کردم که این همه تحصیل کرده محیط زیست این همه آدم دغدغه مندی که در این راه کشته شدند زجر کشیدند زندگیشان نابود شد چرا از آن ها یک سخنرانی در این باب نمی شنویم. چرا یک بچه ؟ به این نتیجه رسیدم شانتاژ خبری است نه بیشتر و چون کودکان معصوم تراند تاثیر بیشتری روی دیگران می گذارد. که همین هم بود عکس هایش در حال خوردن یک وعده ساندویچ که میزش پر از پلاستیک بود پاسخ همه چیز را به من داد. در روزگاری که کودکان آفریقا، یمن، میانمار و... در حال تکه پاره شده اند بعضی از کودکان اروپایی خوب جولان می دهند خوب.

۱ ۶

پائیز مصنوعی

سه ماه تابستان پشت پنجره راه پله ما گلی بود که پدر مادرم هر روز پرده آن پنجره را برای آفتاب گرفتن گل کنار می زدند و موقع شب زمانی که پنجره راه پله از پشت یعنی کوچه معلوم بود من مجبور بودم با شرایط سختی که دیده نشوم آن پنجره را ببندم.

امروز دراولین روز رسمی پائیزی با این که هوا اینجا بیست روزی هست پائیزی شده متوجه شدم آن گلدان گل مصنوعی دارد به قدری هم شبیه گل واقعی است که شناختش سخت است. دقیقا به یاد ندارم کی جای گل اصلی با مصنوعی عوض شد ولی این نکته را می دانم که مادرم با این سیاست مدتی مرا گول زد که هر روز پرده باز و بسته شود و زندگی داخل راه پله ما جریان پیدا کند.

از فردا زمانی که می خواهم پرده را بکشم جور دیگری به واقعیتی که از مصنوعیت وام گرفته است نگاه می کنم.

۱ ۳

شروع و پایان بدبختی ها

لبتابم رو بردم کلاس کار می کرد برگشتم خونه نمیدونم ضربه خورده بود چی شده بود دیگه تصویرش خط خطی شده بود. فکر می کردم خوابم آخه تو خواب از این اتفاقات زیاد برام میوفتاد ولی بیدار بودم. حالا خودمم تعمیر کار افت شخصیت داشت لبتابم خراب بمونه. پیش استاد تعمیراتم بردم گفت از فلت یا ال سی دیه از مین مطمئن بود خودمم مین رو چک کرده بودم سالم بود. حالا صحبت سر فلت 40 تومنی یا ال سی دی 800 هزارتومنی بود چند جای معروف تو رشت رفتم از پاساژ کسری که تخصصشون لبتابه تا بزرگمهر که تعمیر کارای خوبی داره. همه گفتن باید عوض شه و راه نداره ولی یه پسره راهنمایی خوبی کرد گفت گوشه هاشو فشار بدی تصویر خوب میشه. تو این رنجم مانیتور استوک نبود قیمت کنم.

خلاصه تونستم با فشار و نور صفحه تصویر رو به سختی برگردونم اما تو نور پایین برفکی میشه هنوز و باید با نور زیاد باهاش کار کنم.این پایان بد بختی ها نبود گوشیمم مدتیه زود به زود به مشکل می خوره از دکمه پاورش بگیرید که همین چند وقت پیش بازش کردم درستش کردم تا الان که دوربین جلوش خراب شده. دیگه باید به فکر یه گوشی خوب باشم ارزش نداره پولمو به این چینیا بدم که دو سال بیشتر نمی مونن.

۲ ۵

لایه های یک انسان

از نزدیکان معلم مان این را شنیدم که میگفت جلسه اول خیلی مهم است. دانش آموزان باید از تو حساب ببرند و اگر بد باشی تا آخر سال تحصیلی گوشه رینگی. میگفت باید با روش های روانشناسانه و یادگیری اسمشان ترس را در چشمهایشان بیاوری اتفاقا مثال هم زد که چطور اما به دلیل مسائل فوق سری و امنیتی شاگرد معلمی از گفتن آن دستانم افلیجند. اما بعد آن می توانی کم کم با آن ها صمیمی شوی دقت کن کم کم نه سر سری. صمیمی مثل دوست اما دوستی که از بالا به زمین می بیند نه از زمین به فلک. بعد این حرف او به دوست های گذشته ام نگاهی انداختم شاید نه زیاد مانند اولش زهر چشم نگرفتم و نگرفتند اما به مرور زمان همین طور یخ هایمان باز شد.

۰ ۴

از نظر کی؟

یکی می گفت دوست دارم همسرم باهوش باشه.

پرسیدن باهوش یعنی چی؟

_گفت وقتی که لازم نیست حرف نزنه وقتی که لازمه حرف بزنه وقتی بهش احتیاج دارم کنارم باشه و وقتی بهش احتیاج ندارم خودش بفهمه وقتشه از پیشم بره.

_بفرمایید که از نظر شما باهوش بودن یعنی این که هر کاری دوست دارید باید انجام بده.

_تقریبا بعله.

_این که انتهای بیهوشیه. ما همچین آدمی تو دنیا نداریم که هرچی شما میخواین رو از حفظ باشه و انجام بده. اصلا یه همچین توقعی بیجاست.

_اما من میخوام.

_شرمنده بجز رویا جایی برای همچین چیزی نیست.

۲ ۵

دو جور نوشته

نگاهی به صفحه می اندازی و سعی می کنی کلمات را کنار هم بچینی. یک خط می نویسی به سختی خط دوم و به خط سوم که می رسی قلم خشک می شود. بی ذوق و بی هنر، این گونه نوشتن را خوب می شناسم بر گرفته از اجبار است نه لذت. بی تردید محکوم به شکست.

اما نوع دیگری هم وجود دارد. برای مثال بعد از ظهر تصادف کردی و یک طرف ماشینت رفته است به کلانتری می روی و بعد از شکایت و کلی داد و بیداد و یک روز سخت را پشت سر می گذاری و پای پیاده به خانه می رسی حالا یک چیز مهم فارق از این که آن چیز چیست داری. با شوق و ذوق به تعریفش می نشینی یا به نوشتنش در شبکه های اجتماعی یا به هر طریقی در هر جایی دیگر از جمله بیان آن برای نزدیکان. این ذوق نوشتن مثل موتور رولز رویس می ماند. به حدی خوب است که سرت را بالا می آوری می بینی هزارو پانصد لغت بی زبان را به روی کاغذ آوردی. از خواندنش هم لذت می بری چه رسد به اشتراک گذاریش با دیگران. همان پست اتفاقا بیشترهم خوانده می شود و مخاطبانی که بعد از خواندن خط اول فرار را بر قرار ترجیح می دادند اینبار یک نفس تا آخر می خوانندش.

داستان نویسی همین است. ذوق می خواهد. اتفاق می خواهد. شاید آن اتفاق در زندگی واقعی هنرمند و نویسنده بیوفتد و شاید هم در فکر و رویایش.

۱ ۴