چیزهای بد

می گویند خدا بد به انسان نمی دهد و هر چه داد حکمتی در پشت آن. یحتمل به جمله نیچه که هر دردی مرا نکشد قوی ترم می کند می توان ربطش داد که اگر بدی هم رسید آخرش قدرت و خوبیست اما یک تفاوت بین این دو موضوع موج میزند. اولی قدرت توکل را در بر دارد و هرچه شد انتها کار خداست و دومی قدرت انسان است و معلوم نیست آخر آن درد زنده می گذارد یا به کام خودکشیی می کشد.

۲ ۳

سفره مردم

قبلا ها در کنار تخم مرغ افراد فقیر توانایی خرید گوجه را داشتند  و با آن گوجه خورشت می ساختند تا بتوانند ویتامین های آ و سی خود را کمی به نرم جهانی نزدیک کنند.

اما علی رغم تلاش های دولت کریمه و خدمت های بدون وقفه ارگان های ذیربط قیمت گوجه کنترل نشد و از 200 تومن تک تومنی رسید به 8 هزارتومن و از سفره فقرا رخت بر بست. متاسفانه این دولت در برگرداندن قیمت این کالای اساسی فقرا ناکام مانده امیدوارم دولت بعد کار را از این بدتر نکند بهتر پیشکش من.

۱ ۴

2+2=22

جایگزین ریاضی فیلم کوتاه بدیست با این که جوایز در حال بالا رفتن از سر و کولش هستند جالب اینجاست که بدیش در قصه نیست که اتفاقا هم قصه خوبی دارد و هم بازیگری. موضوع مدل بیان فیلم است که نه کمدی است نه واقعی و مدام بین این دو ملق می زند. تکلیف بیننده معلوم نیست. بخندد یا فکر کند و یا حتی بخندد و هم زمان فکر کند.
روز های هفته بیشتر از زمان موقعیت را نشان می دهند و این مدل لانگ شات ها از کفتر و تظاهرات نه تکنیک است نه هنر حتی کمدیش هم سخیف است اگر بخواهم تند بگویم شیادیست.
نمره من به فیلم 0.02 از 4 نمره
۲ ۶

نوزادی روی دست

اصلا بد نیست وشایدهم خوب. حرف مستند را ضعیف اما درست میزند. جنگ را می شناسد و چه وجه دقیقی را برای عکسش انتخاب کرده نوزاد مرده بدون حس زندگی و با حس جنگ. نگاه سرباز جلو زیر کلاهش گم است اما نگاه سرباز عقب عالیست بی تفاوت. با سیگاری روی لب دقیقا آنچه که بعد از یک ماه در منطقه جنگی ماندن برای هر انسانی رخ می دهد و آدم ها چقدر مال همان جا هستند چقدر حس جنگندگی و نیم خیز کردن سرباز عقب با اسلحه خوب است.

جادوی سه گانه این جا تمام نمی شود سر باز جلو خم شده همانند خمی که با قوس قوزک قوی دستش قوزک ضعیف و ساق پای آن تکه گوشت را که زمانی نفس می کشید داده. غم از طرز بلند کردن کودک به چشم می خورد از سوژه گویی دور است اما در نگاه ثانی سوژه اصلی را شخص دیگری می بینیم. خیر و شر انسان به زیبایی هر چه تمام تر در این عکس به تصویر درآمده.

بدی عکس ندادن فضای خوب برای استراحت چشم و قدرت نداشتن انگشتان است که زیر نوزاد گم شده اند تداخلات هم آزار دهنده اند اما خراب نکردند.

نام عکاس را نمی دانم و نیازی هم نیست بدانم حرف عکسش را به خوبی فهمیدم همین کافیست و در باره نکته آخر عکس شیب فوق العاده اش مرا حیرت زده می کند شیب به سمت مخالف سرباز است و باعث شده کلاه خود آهنی از نوزاد جلو بزند عکاس به صورت شانسی و نه اختیاری سر باز را باتمام لباس خونی و قتل های نکرده اش به خاطر مظلومیت باز ماندن دهان و خم شدنش بالا تر از آن نوزاد از بین رفته دیده و این بالاترین حد فرم عکاسیست. و از آن بالا تر چه نور خوبی روی نوزاد است.

نمره من به این اثر 3.17 از 4 نمره

۴ ۵

تصنیف باستر اسکروگز

فیلم خوبی بود. بجز آخرین پرده که کمی کسل کننده و بی مفهوم تر از باقی پرده هاست. بقیه قابل قبول اند و شاید بهترین این قسمت ها جایست که آن نوجوان بی دست و پا رابطه اش را با آن پیرمرد به تصویر نشان میدهد نه حتی یک دیالوگ ساده. آن جا که قاشق را به سمت دهانش می برد اما سرش را عقب می آورد که بگوید دهانم پر است و یا آن جا که دهانش می سوزد همه حساب شده و عالیست.

شاید اگر تنها ذره ای بیشتر از این داستان کش دار بود از حوصله مخاطب خارج بود و از ارزش داستان و پایان خوبش به شدت کاسته میشد. اما برادران کوئن نشان دادند فیلم نامه نویسی را صرف سینما نه ادبیات به خوبی بلداند و به جای کپی کردن داستان خلق می کنند و تعریف.

داستان ها همگی پیام اخلاقی دارند بدون حس قضاوت بدون حس موقعیت. حتی کشتن آدم ها هم دیگر ناراحتمان نمی کند شاید ما جای آن ها همین کار را می کردیم و این همزاد پنداری و کشش اخلاقی فیلم در جایگاه اصلیش خیلی خوب است. چیزی که در دیگر فیلم ها کمتر دیدم.

بدی فیلم فانتزی بودن بیش از حد بعضی قسمت ها و دور شدن از پیام اصلیست. درک شخصیت شناسی با آواز خواندن میسر نمیشود باید شخصیت را معطوف به چهره و رفتار کرد.

نمره من به فیلم 1.36 از 4 نمره

۳ ۷

بدترین ترکیب ممکن

بدترین ترکیب ممکن این است که استاد راهنما و استاد افتاده یک درس باهم در یک اتاق اطراق داشته باشند. جهنم آن اتاق است و بس.

۱ ۷

پازل

کابینت را عوض کردیم و پدر سخت ترین بخش کار را که همان مونتاژ یا سرهم بندی لوله سینک بود به من سپرد. از سخت ترین پازلی که حل کرده بودم ده برابر سخت تر بود. در ضمن در حل پازل استرس تکمیل نداشتم اما اینجا استرس شماتت پدر بیخ گوشم بود و گیوتین بالای گردنم.

توصیه میکنم اگر قصد خرید پازل بالای 200 هزارتومن دارید نگاهی هم به این ها بیندازید بلکه تجدید نظر کنید.

در زمان نوشتن این پست دلاربار دیگر در حال اوج گرفتن است علی برکت الله

۱ ۴

کادو را فلسفی کنیم

چرا آدم ها به هم کادو می دهند؟

اولین جواب ساده است یادگاری. اما سوال دومی که پیش می آید ساده نیست مگر خودمان نیستیم که بخواهیم یادگاریمان پیش دیگری بماند؟ دو جواب مطرح است یک هستیم پس یادگاری چه معنی دارد و دو نیستیم و بر حسب اتفاقی از هم فاصله گرفته ایم یا می توانیم از هم خبر بگیریم که می گیریم و باز هم چه نیاز به یادگاری و یا نمیگیریم و دشمنیم که یادگاری همچون سمی برایش می ماند و همان بهتر که آن را آتش زند.

اما جواب دوم به سوال که می گوید برای خوشحالی طرف مقابل که واقعا بی معنیست. کافیست یک بار فراموش کنیم و طرف مقابل آن را عمدی به انگارد.این لکه برای فرد مقابل ابدیست و مگر راه های دیگر خوش حالی مرده اند. 

 در پایان برای درک بهتر نموداری به این منظور طرح کردم.

۲ ۲

روما

احتمالا از شانس های اساسی اسکار است. ضعیف بود بسیار زیاد. صحنه زایمان از این بدتر نمی شد کارگردانی شود انگار دست و پای آلفونسو کوارون را بسته اند و به او حکم کرده اند که باید سبکت را با یک دوربین آن هم دوربین نمای باز از بچه و به دنیا آمدن آن طفل مرده به پیش ببری. بیننده حتی به آن طفل پلاستیکی نزدیک هم نمی شود چه رسد به ابراز هم دردی و شوک بعد حادثه. از سکانس یک پا ایستادن مربی که نگویم تداخلات سیم و تیر برق فاجعه بود یک فیلمبردار عروسی شا ت را قشنگ تر در میاورد تا او گویی سینمای کوارون از فرمی به پولی مثلا هنری سویچ کرده

مزخرفات فیلم به اینجا تمام نمی شود آن هواپیمایی که از زمین و زمان بالای روما می گذرد گویا حرفی در خود دارد که مفهومی برای بیننده شرح داده نمی شود فاجعه کار این نیست که که آن نماد مزخرف روما چیزی ندارد این است که کارگردان حتی بلد نیست از آن چیزی برای بیننده ای که حداقل ده دلار خرج سینما کرده دربیاورد و ادای گنگ بودن ماجرا را که دیگر نگویم و نجات فاجعه بار دریا بیشتر شبیه شکنجه بود تا تراشید قهرمانی از طبقه بدبخت.

نمره من به فیلم 0 از 4

۱ ۷

زمان فرا تر از مکان

پایتخت تاجیکستان شهری است به نام دوشنبه. مثلا شما برای دوستتان تعریف می کنید سه شنبه رفتم دوشنبه قطعا به شما می خندد و متوجه منظورتان نمی شود.

حال در گیلان شهریست به نام جمعه بازار که پنجشنبه ها در آن بازاری برای فروش کالا برگزار میشود. من نیز پنجشنبه رفته بودم جمعه بازار و برای عکاسی که اتفاقا عکس های خوبی هم درآمد. استاد گفت عکس ها را کجا گرفتی جمعه بازار نیست؟ گفتم چرا همان جاست یکی از بچه ها گفت کجا؟ گفتم جمعه بازار گفت می دانم جمعه بازار است مکانش کجاست... به هیچ صراطی مستقیم نبود که ممکن است شهری به نام جمعه بازار وجود خارجی داشته باشد. فکر می کرد جمعه بازار اسم زمان است نه مکان چون از کودکی شنیده هر شهری جمعه بازاری برای خودش دارد باورش نمیشد. گاهی نیاز است باورهای کودکی مان ترک بردارد.

۱ ۱۰