fallen out andie francoeur

زمستون فصل عجیبیه. برای من بهترین فصله هواش بر خلاف بقیه فصلا بی ثباتی کمتری داره. آدم میدونه با چه لباسایی باید به جنگ پیاده رو بره میدونه چطور خراب شدن برنامه هاشو تحمل کنه. میدونه الان وضعیت اون معتادای بی سر پناه تو پارکا چیه حتی میتونه تو ذهنش لرزیدن دست پاشونو تصور کنه حس اون مادری که پول نداره واسه بچش غذا ببره قابل درک تره حتی نونوا ها بعضی مواقع بهش نون مجانی میدن انگار زمستون نونواهارو مهربون میکنه.

صدای افتادن بچه از روی تراس یخ زده صدا ترمز بریدن ماشینا و تصادف زنجیره ای صدا ترقه های چهارشنبه سوری ، علی آقا کریمی ، آقا مهدوی کیا ، مرگ بر آمریکاهای بیست و دو بهمن همشون برام آرامش بخشه.

فقط با یه چیزش حال نمیکنم اونم آخراشه که به عید ختم میشه.

۱ ۵

زیر کار در روها

یه تد عالی گوش دادم درباره افرادی که مدام سعی میکنن از زیر کار در برن و اونو بندازن برای یه وقت دیگه. نمونه بارزشم همین درس خوندن تو فرجه هاست که یه پستم قبلا دربارش نوشتم.

تو این تد تیم اوربان از میمونی حرف میزنه که داخل ذهن همه ما هست و کارش اینه که سکان مغزرو در جهت افکار پلیدش به کار بگیره و نذاره به چیزی که میخوایم برسیم.

کمدی سخنرانی خیلی خوبه و آدمو تا آخرین لحظه مجاب میکنه کوش بده ببینه چی میگه. از اون گذشته زبون سخنرانیشم عالیه و قابل فهم برای همه منظور از همه یعنی 99 درصد مردم جهان نه فقط آمریکا.

پایان بندی سخنرانیشم یکی از شاهکارای تد بود نمیخوام اسپویل کنم ولی لحظه آخر که میخواد در رابطه با این که چرا نمیشه به گذشته نگاه کرد و عبرت گرفت حرف بزنه که بلافاصله میمون مغزش جلوشو میگیره و سحنرانی خیلی فان تموم میشه.

زبان اصلیش اینجا و فارسیشم اینجا

۴ ۸

چرا کپی؟

یه وقتایی کپی هم خوبه. تمرینه ، تجربست و حتی موجب پیشرفت هم میشه.

بالاخره از یه آهنگ ایرانی خوشم اومد البته خوشحال نشین اونم کپی برابر اصل یه آهنگ باب دیلنه هرچند حس خوبی داره و موزیک ویدئوش عالیه اما چه فایده که اصل و بومی نیست. اسمش گذشتن و رفتن پیوسته هست. از گروه بمرانی. که حداقل مال دوسال پیشه.

قبل از این از این گروه آهنگی نشنیدم و احتمالا بعد از اینم نشنوم. اما اتفاق خوبی که داره تو ایران میوفته تشکیل گروه های کوچیک خوب موزیکه. پیانیستا ویولونیستا خواننده ها و درامر هایی که نمی تونن تنهایی خودشون رو معروف کنن و دیده بشن دور هم جمع میشن و با یه اسم مسخره تشکیل گروه میدن که خیلیم خوبه از قدیم گفتن یه دست صدا نداره پس چه بهتر که باهم کار کنن اما گروهی کار کردنم سختیای خودشو داره. بیتلز همینجوری بیتلز نشد.

آهنگ  رو از اینجا گوش بدین

۱ ۲

بزرگترین جرم اتلاف وقته

هر وقت فیلم پاپیون به هر طریقی یادم میاد جمله بالا سریع پشت بندش تو مغزم جریان پیدا میکنه دلیلشم این سکانسه.(دوبله ضعیف با تصرف صدا و سیما اینجا) اصل جمله یه فلسفه داره و فرعشم یه فلسفه جدا.
فلسفه اصلش اینه که از این بدتر نمیشه وقتی زندگیتو حروم کنی آخرش قبل از این که بفهمی چی شده مرگ میاد سراغت. و حتی اگه مجازاتم نشی این خودش بزرگترین حکمه. دیگه چی از زندگی بزرگتر داری؟ اما دومیش که مهم ترم هست اینه : بلافاصله بعد شنیدن حرف قاضی خودش خودش رو متهم میکنه که گناه کارم شاید اگه هر کدوم ما جای اون بودیم همینو میگفتیم. شاید یه دلیلش اینه که همیشه میشه از اینی که بودیم بهتر باشیم و همین موضوع باعث میشی یه ایدآل هرگز دست نیافتنی داشته باشیم و از نرسیدن به اون به شدت احساس گناه کنیم.
القصه بدترین عامل اتلاف وقتی که من میشناسم بی ثباتیه یعنی کسی کاری رو شروع میکنه اما بعد از فلان قدر انجام دادن اون کار یه جورایی خسته و دل زده میشه. میذاره میره فقط و فقط بخاطر این که بریده.
۲ ۶

به بچهاتون رحم کنید حداقل

داشتم به این فکر میکردم حالا که مسئولین ما بچه ها و حتی خیلی از اقوامشون تو کشورهای خارجی زندگی میکنن اگه جنگ بشه و قرار باشه با موشکای بالستیکمون به اون کشورا حمله کنیم حاضرن به سمت خانواده خودشون موشک شلیک کنن یا مختصاتشونو میدن که موشکامون اونجا نخورن. بالاخره شوخی نیست که فرزندای انقلاب اونجان ممکنه یه اشتباه موشکی مون باعث شهادتشون بشه.

القصه به این نتیجه رسیدم که باید یه نشست توجیهی برای موشکا بزاریم و بگیم کجا بخورن کجا نخورن وگرنه خیلی بد میشه.

۳ ۵

83 ستون

از یکی از میدونای اصلی شهر تا کوچه ما یه خیابون هست که حدود 80 تا چراغ برق (توجه کنید چراغ برق نه تیر برق) داره. روی اکثر این تیرها عکس یه شهید به همراه اسمشه. یه نکته عجیب مدتیه ذهنمو مشغول کرده.کبوترا هر روز حدودای ساعت 9 صبح تا 3 بعدازظهر فقط و فقط برای نشستن روی یه دونه از این تیر ها باهم دعوا میکنن. یه مدت فکر میکردم شاید این تیر نزدیک خونه ای هست که صاحب خونه براشون غذا میریزه اما اینجوری نیست یه مغازه دار که برای کبوترا دونه میریزه شاید فقط 6 تا کبوترو دور مغازش اونم برای حدود 10 دقیقه جمع کنه.بعدش همه از جلوی مغازش میرن. پس این همه کبوتر برای نشستن روی اون تیر چراغ چرا باهم دعوا میکنن؟

حتی ستون روبروی نونوایی هم به دقت نگاه کردم ببینم کبوترا اونجا منتظر نون خرد ریخته شده روی زمین میشینن یا نه که متوجه شدم یه دونشونم این کارو نمیکنن. گفتم شاید جهت وزش باد جوریه که باید اینجوری بشینن دیدم جهت وزش بادم تو همه ستونا شرایطش یکسانه. ستون کنار پارکم خالی از کبوتره. این اصلا با منطق جور در نمیاد. خیلی عجیبه برام. الان تنها چیزی که ذهنمو مشغول کرده اینه که نکنه اون شهیدی که عکسش زیر اون ستون کبوتراست آدم خاصیه. امروز اسمشو حفظ کردم گوگل کنم ببینم کیه ولی الان اسمش یادم رفته. به عکسش میخورد شهید مدافع حرمه.

شایدم من دارم اشتباه میکنم و نشستنشون دلیل علمی داره.

۴ ۸

ادامه

میگن قهرمان شدن سخته قهرمان موندن سخت تر راستم میگن شبی که قرار بود فرداش تو قهرمان بشی ساعت ها خوابت نمیبرد که قراره فردا چی بشه چی نشه. اما شبی که قراره فرداش قهرمانی ازت گرفته بشه هزاران نفر نمیتونن درست و حسابی بخوابن. اصل رقابتم یعنی همین. اصلا اگه تو یه جاده تنها باشی که سرعت معنا پیدا نمیکنه باید یه رقیبی باشه براش گاز بدی. القصه میخوای پیشرفت کنی باید رقیب داشته باشی حالا اون رقب میخواد خودت باشه یا کس دیگه ای ولی باید باشه وگرنه مجبوری بزنی کنار جاده و فقط به تموم کردن زودتر زندگیت فکر کنی.

این آهنگو گوش بدین اگه وقتشو دارید.

۱ ۳

هومن سیدی

آقای هومن سیدی رو دیدم در خیابون مطهری رشت داخل ماشین گرون قیمتش که شماره 99 تهران هم داشت. تنها نکته عجیب این بود که از فاصله 3 متری چقدر این آدمای که تو سینما و تلویزیون میبینیم تو واقعیت فرق میکنن عین آدمای معمولی میشن. برای همین یه شخصیت قبلا به طریق دیگه با ابوهت و بزرگ سازی ذهنی رو در جای دیگه میبینید شوکه میشید و اولین چیزی که به خودتون میگید اینه : واقعا این اون بود؟

۲ ۷

صندلی دستیاری

اونایی که تو کتابخونه بیمارستان رفتن میدونن که داخل کتابخونه رو میزای متفاوت برچسب های متفاوت زدن مثلا صندلی مخصوص فوریت یا پزشکی عمومی و ... از غلط بودن کلی این عمل که بگذریم اما رو بیشتر صندلی ها یه برچسب بزرگ خودنمایی میکنه و اون چیزی نیست جز "این صندلی مخصوص دانشجویان و فارغ التحصیلان دستیاری است لطفا افراد دیگر روی آن نشینند" حالا به صندلی یه نگاهی میندازی میبینی نرم تر از بقیه چرمی با دست گیره راحت و کاملا آیرودینامیک ساخته شده تا کسی که رو اون میشینه به هیچ وجه خسته نشه. بقیه صندلیها پلاستیکی و چوبی خشک.

حالا تصور کنید یکی از بچه های پرستاری مامایی فوریت و غیره صبح اومده یه جا بشینه. میبینه همه صندلیا پره مال دستیاریا خالیه اگه بخواد قانونی عمل بکنه اون بدبخت باید سرپا وایسته تا یه صندلی از اون صندلیا خالی شه که شاید بتونه زودتر از بقیه اون صندلیو بگیره در همین زمان که اون سرپاست همزمان چندین صندلی دستیاری دارن خاک میخورن و میتونن تا آخر شب همین طور خالی بمونن چون هیچ دستیاری در فاصله ۵۰ کیلومتری دانشگاه دیده نمیشه.

اما حق و حتی اسلام میگه هر کی زودتر اومده جا مال اونه ما تو نماز یا دانشگاه صندلی خاصی واسه آدم خاص نداریم اگه اون دستیار صندلی میخواد باید صبح زودتر از همه پاشه تا به اون صندلی برسه وگرنه خاک خوردن بیت المال مساویست با دزدی حق دیگران. حالا میخوای دکتر باشی یا نظافتچی پیش خدا ارزشت برابره.

۱ ۷

به دنبال غذا

چهارشنبه ناهار رزرو نکرده بودم دانشگاه. البته این اتفاق کاملا معموله و ما شکممون رو روزهایی که نهار رزرو نکردیم با ساندویچ های سوسیس یا فلافل پر میکنیم.

با رفیقم علی که اونم مثل من نهار رزرو نداشت رفتیم به سمت ساندویچ فروشی کنار دانشگاه که انصافا قیمت ساندویچاش خوبه به جلو درش که رسیدیم دیدیم یا خدا صندلیا پره و اگه میخواستیم ساندویچ بخوریم باید حتما سرپا وایمیستادیم. برای همین تصمیم گرفتیم بریم یه ساندویچ فروشی دیگه زمین خدا بزرگه.

الحمدالله اطراف دانشگاه خوب ساندویچی هست. ده دقیقه راه رفتیم تا رسیدیم به ساندویچ فروشی بعدی دیدیم بستس و روی درش پرده تسلیت زدن.

دوباره پنج دقیقه طول کشید که به ساندویچی بعدیش برسیم دیدم قیمتا سر به فلک میکشه برگر 4 تومنی رو 9 تومن میداد.

رفتیم یه چایخونه گفت کوبیده دارم با تخم مرغ و مخلفات چون اعتمادی به گوشت کوبیدش نداشتیم نخوردیم.

رسیدیم به دوتا ساندویچی دیگه دیدم اینا گرونترن بیخیال شدیم حدود 40 دقیقه راه رفتیم و به نتیجه ای نرسیدیم. آخر سر از کلاس بچه ها زنگ زدن گفتن استاد اومده رفتیم کلاس دیگه آخرای کلاس رنگمون از شدت گرسنگی زرد شده بود احساس میکردم میتونستم استاد رو توهمون کلاس بخورم یاد جویندگان طلای چاپلین افتادم زمانی که همه رو مرغ میدید میخواست بخوره.

القصه کلاس تموم شد و ما به ساندویچ مون رسیدیم و چقدر تو گرسنگی ساندویچ مزه داد.

۳ ۶