فکرهای سالیانه

|     هر سال همین موقع و زمانی که به تولدم نزدیک میشم به این فکر میکنم که تا الان چه کارهای مهمی توی زندگیم انجام دادم و کارکرد مغزم به ترتیب این شکلیه: اوایل هیچ بعدش کمک هایی که به دیگران کردم بعدش دوباره هیچ بعدش مفید بودن توی خونه بعدش رفاقت برای رفقا بعدش هیچ بعدش هیچ و... هیچ.

|       مثل این که بعد از من هیچ چیزی قرار نیست یادگار ازم بمونه و اگر هم بمونه فایدش چیه دیر یا زود خودش یا دنیا از بین میره. روز به روز هم از اهداف زندگی دور تر و دورتر میشم. هر سال همین موقع خسته میشم از جنگیدن از آدمایی که خسته نمیشن و میتونن تحمل کنن. شاید مهم ترین چیزی که آرومم میکنه اینه که به دنیای بعد مرگ اعتقاد دارم. حداقل کارایی که کردم و رنج هایی که کشیدم پوچ نبود.

۰ ۳

خشن

|     دیروز در یکی از بخش ها بودیم که دعوا شد چه دعوای خشنی. خارج از این که یک طرف دعوا خانمی با بچه شیرخوار بود و استرس وارده به آن بچه تا چه حد خطرناک و مضر است. از این تعجب میکنم که آدم ها چرا پیش فرض هم دیگر را نوکر خود می بینند و ذره ای برای غرور هم که قرار است خورد شود احترام قائل نمی شوند. انقدر سخت است؟ خلاصه دعوا این بود که سو تفاهمی هر چند ریز از طریق بیان و لحن تند به گیس و گیس کشی تمام شد. دادگاهایمان پر است از هزار هزار پرونده مسخره که از همین شکستن غرور به علاوه لحن بد شکل گرفته.

۰ ۳

دوباره همین زمان

|      چندین سال پیش مشاور کنکوری حرف قشنگی زد اگر ده سال دیگر پشت این خراب شده بمانید باز همین است دقیقا هر سال همین قدر خواندید و در همین جایی هستید که الان وایستادید. جتی یک صفحه کتاب هم از این نقطه ای که در این زمان  هستید جلوتر نرفته و نمی روید. مغز شما فقط شما را گول میزند که یکسال دیگر بمان تا رتبه بهتر کسب کنی اما فریب است. تنها کاری که می توانی بکنی بجای دوباره بازی کردن بازی را بهم زدن است. امروز یاد این جمله افتادم و این که چقدر روزها تکراری خورده میشوند بدون نتیجه و دوباره خودم را گول میزنم که فردا قرار است سریعتر رکاب بزنم قافل از این که فریبست رکاب زندگی من همین قدر توان پایم را دارد. از این پس به جای سریعتر رکاب زدن قصد دارم رکابم را عوض کنم. چگونه؟ خودم هم نمی دانم.

۱ ۳

مرگ و دوشیزه

|      پولانسکی بینی راه انداختم و چیزهای جالبی از گنجینه دفن شده این کارگردان دیدم. مرگ و دوشیزه فیلمی عجیب با ایده ای بکر و جاهایی ترسناک از کارگردانی که وحشت رو هزاران بار در زندگی فلک زده یک قدمی مرگ دیده، به خورد دختر بچه 14 ساله داده و در کاخ های میلیون دلاریش فراموش کرده. فیلم اصلا شبیه بیانیه خود کارگردان نیست به فاصله ده سال از اون اتفاق ناگوار اما سکانس آخر تبدیل به بیانیه میشه هر چند طلب بخشش میکنه اما از زندگی نابود شده زن حرفی نمیزنه. دقیقا مثل کاری که کارگردان در زندگی واقعی یک نفر انجام داده و از قانون هم فرار کرده. نماهای بسته فرا تر از یک کارگردان معمولی با جزئیاتی کمتر از شاهکاره و در نماهای مدیوم و باز رنگ ها و المان های عشق و قضاوت میزانسن به خوبی رعایت شده. حرکات دوربین عادیه بجز چند سکانس از جمله بستن به صندلی که خوب خلاقیت داشته. داستان کشش خوبی داره و علاوه بر سرگرم کننده بودن خیلی هم تنش زاست. بارها در این موقعیت قضاوت و راست و دروغ گیر میکنیم. به ورطه ی شخصیت به جای قانون افتاده زمانی که اسلحه میوفته می بینیم مردی که نماینده قانونه بر نمیداره چون قانون بی طرفه واقعا مسخرست چه تو فیلم و چه تو رویا. تماس تلفنی رئیس جمهورم به اندازه کافی بیرون زده از داستان هست هر چند فشاری که از بیرون روی شخصیت ها وارد شده به خوبی از سمت بازیگرها کنترل و پیاده شده. توصیه به دیدنش میکنم اکیدا چرا که مسئله های مهمی رو تو ذهنتون باز میکنه. در مورد باقی فیلم های این کارگردان هم عمری بود می نویسم.

 نمره من به فیلم 1.25 از 4 نمره 

۰ ۰

RUN

|      سکانس کوتاهی تو شاتر ایلند بود که دیکاپریو میره با یه زنه تو تیمارستان حرف بزنه و در میانه های گفتگو زنه تو دفترچش مینویسه RUN من این سکانس رو هیچ وقت یادم نمیره حتی اگه اسم تمام شخصیت ها و جزئیات داستان یادم بره این سکانسه خیلی تو مغزم نشسته. انگار نماینده یه آدم آگاهه از پشت زندگیت که میدونه قراره چه اتفاق بدی تو زندگیت بیوفته و از طرفی میخواد جایگاه خودش رو هم حفظ کنه تا دیگران نفهمن داره به شما کمک میکنه. تو زندگی منم این اتفاق افتاده نه البته توصیه به دویدن و فرار. یک بار توصیه به خاموش بودن که ای کاش گوش میدادم و یک بار توصیه به دل کندن که خدارو صدهزار مرتبه شکر با مغزم گوش کردم هر چند قلبم تسمه تایم پاره کرد.

۲ ۳

شکستن تکرار

|      نمیخوام سهرابی بشه ولی زندگی شکست تکرار هاست. شاید لحظه ای که با دوستت تصمیم میگیری به کلاس نری و بپیچونی. پنج دقیقه خواب بیشتر. تنهایی نشستنن روی صندلی پارک و فکر کردن به هیچ. نفس کشیدن عمیق. نبستن بند کفشی که باز شده. مرتب نکردن مو. تماشای چیزی که قبلا ندیدی و گاهی دست کشیدن از همه کارهای درستی که قبل می کردی. زندگی گوش کردن به آهنگیست که بعد از 12 ساعت کار سنگین چیزی از اون نمی فهمی.

|     شنبه بیست و پنج مرداد: تب داشتم. مسائل شخصی کمی آرامشم را گرفت. امتحان سختی دارم. یک وعده غذای مانده خوردم. این نیز بگذرد.

۰ ۲

آرزوها

|      می گفت آرزو میکنم ایران جای قشنگ تری برای هممون بشه تا بتونیم بمونیم و چقدر که من آرزوهای دروغ رو دوست داشتم.

۰ ۱

گداپرستی ایرانیان

|      در این که نیت برنامه هایی مثل عصر جدید یا پرویز پرستویی در کمک به محرومان و نیازمندان واقعی خیر است تردیدی ندارم اما هر نیت خیری حاصل خیر به بار ندارد 40 سال است گدایی را رواج داده ایم. دولت به جای کار ساختن برای محرومان و رساندن آنها به نان و نوایی هرچند بخور و نمیر کوتاهی که هیچ در جا میزند. در این میان عده ای می گویند حکومت را ول کنید ما باید به محرومان خودمان کمک کنیم. این حرف نتها چرت محض است بلکه بسیار خطرناک و مهلک نیز هست تاثیرش را هم حالا اگر چشم باز کنیم می بینیم نیاز به فردا نیست. گیرم که امثال عصر جدید و مردم بتوانند 10 وعده غذا برای محرومان کل کشور تهیه کنند(که صد البته محال است). مسکن شان را چه میکنند. 1000 وعده غذای بعدی آنها آن هم فقط در یک سال را می خواهند چه کار کنند. اگر میخواهید از این فلاکت نجات پیدا کنند کمک کنید تا کاری برای خودشان دست و پا کنند کمک کردن اولیه کار مردم نیست.

۱ ۲

حقیقت حداقل یکی

|      خداوند عز و جل فرصتی داد تا حقیقت آخرین اثر هیروکازو کورئیدا را ببینم. همیشه برایم جالب بود یک کارگردان خارج از مکتب خودش و زادگاهش چطور روابط انسان های زادگاه خودش را همگان می کند. نتیجه اش افتضاح بود. این جمله را کسی میگوید که از این کارگردان خوشش می آید و شاپلیفترز را جزو برترین آثار ده سال اخیر میداند. انگار یک خرس سفید قطبی را برداشته اند از قطب جنوب آورده اند فرانسه آفتاب بگیرد و بستی بخورد. همان قدر همگان شده همان قدر ضایع. تنها کشش داستان شخصیت مادر است که اخلاق خاص و یک نفهمی ذاتی را به نحو احسن نمایش می دهد. نفهمی باقی شخصیت ها مشهود نیست. نقش لاک پشت از پدر سنگین تر است. شوهر بی جر بزه و کارش از بی کنشی به کنش منفی رسیده. دیالوگ ها داغان است. دوربین در رستوران کنترل شده و در خانه فلج شده. انتظارم برای این مرد بسیار بالاست هیروکازو جبرانش کن. به قول ژاپنی ها یو ای یه یاز کوده.

۰ ۲

چند خط صلح

|      برای منی که حافظه ام مثل حافظه مرغ کم پر می ماند، گفتن از خاطرات دور همچون کندن مرجان از کف اقیانوس خاطرات است. یکی را می کنم باقی بماند برای ماهی های فراموشی. افتتاحیه بازی های آسیایی بوسان کره را به خوبی به یاد دارم با جزئیات و سری به یوتیوب هم زدم تا مطمئن باشم بعد 18 سال اندکی از آن واقعه مهیب فاصله نگرفتم که نگرفته بودم همان بود. گفتم مهیب به این دلیل که رهبران کره شمالی و جنوبی در آن حضور داشتند و چه حضوری!!!! همچون مادر زنی که دست در دست عروس خود وارد تلار عروسی شده برای تماشاچیان دست تکان می دادند و کیست که نداند بینشان چه میگذشت و اتفاق افتاد. آن زمان طفلی بیش نبودم و این چیزها حالیم نبود. من فقط منتظر جمله گزارشگر تلویزیون بودم اتحاد دو کره و بازی های جذابی که کشورها را به هم نزدیک می کند. حتی به یک بازی تنیس روی میز بین اندونزی و کویت هم راضی بودم اما هرگز مسابقه ای ندیدم. عقده اش در من ماند به علاوه یک کانتینر مرجان از آن سال ها. 

۱ ۵