ده هزار ساعت

|      یه جا خوندم اگه میخواد تو یه چیزی استاد بشین باید ده هزار ساعت روش وقت بذارید. البته ده هزار ساعت مفید

 
۳ ۵

بازرس Sleuth

 

 |      یه فیلم خوب و کمتر دیده شده به حساب میاد. تراژدی خوبی داره. این فیلم تو سال 2007 بازسازی شد "یعنی دوباره همون فیلم نامه رو امروزی کردن ماشین جدید گوشی موبایل تبلت و... اضافه شده به فیلمنامه اصلی "و اینبار بازم مایکل کین توش بازی میکنه اما به جای لارنس یعنی جاهاشون عوض میشه. اما به هیچ وجه نمیتونه جای فیلم اصلیشو بگیره. باید تا آخر فیلم حوصله داشته باشین چون اتفاقات یه هویی میفته و اینم اضافه کنم که از روی یک نمایش نامه ی بسیار معروف روسی نوشته شده

۶ ۲

شبیه کسی

|      شما شبیه کسی می شوید که بیشترین وقت خود را با او می گذرانید. متاسفانه آدمای توی رویامونم حسابه.

۰ ۳

سربازی که پا نداشت

از این داستان خیلی خوشم اوند میذارم شماهم بخونید:

احساس می کردم اگر اوضاع همین طوری بماند دق می کنم ...
اوضاع همان طور ماند و دق نکردم !
همه مان اینگونه ایم . لحظه های گَندی داریم که تا مرز سکته پیش میرویم !
اما میگذرد. 

هیچ وقت حرف سربازی که بدون پا هایش از جنگ برگشت را فراموش نمیکنم : " من فوتبالیست خوبی بودم ! اولش برای پاهایم هر شب گریه میکردم ، تا فهمیدم خدا دوست داره من شطرنج باز خوبی باشم "

۲ ۳

ضربه به سر

|      بالاخره از یه جایی باید شروع کرد و پایان این شروع هم میدونمه.

|      در طول عمرم یک بار در راهروی خونه یک بار در باشگاه و یک بار در آشپزخونه افت فشار شدید کردم. دوبار اول تا مرز بی هوشی پیش رفتم ولی بیهوش نشدم. بار آخر روی صندلی آشپزخونه بیهوش شدم. زمان زیای برای من گذشت پدرم گفتن بعد از ضربه شدید به سرت یکی دو دقیقه ای به هوش اومدی برای من ولی دو ساعتی شد. شبیه خواب نبود. سیاهی و لذت بود. هورمون های ضربه شدید به جمجمه و مغز برای من کمتر از مورفین نبودند دماغم خونریزی داشت. آرامش عجیب بعدش تا روز ها ادامه داشت. پدر مادرم که ضربه سرم رو دیده بودن میگفتن صدای بزرگ و ترسناکی داشت. گویا اول فکر کردن ضربه مغزی شدم یا جمجمه شکسته ولی برای منی که با صدا و دست های نگران پدرم بهوش اومده بودم بیشتر شبیه نوازش بود. ناحیه رو بروی سرم درد میکردی بیشتر از ناحیه خود ضربه. احتمال تصامد مغز با عنکبوتیه بود چیزی که در اورژانس تصادف و برخورد سر به داشبورد زیاد می بینیم. علائم خونریزی مغزی نداشتم نه تپش قلب نه دوبینی و نه کوچکترین اختلالی در راه رفتن. مثل بوکسر سنگین وزنی که مشت ناک اوتی خورده و افتاده از زمین پاشدم. در روز های اول تغییر جهت سر همراه با سرگیجه شدید بود. هرگز سی تی اسکن نرفتم. مدت ها گذشت و فهمیدم روزی که دیگران فکر می کنند مردی به دنیا آمدی.

|      و من پایان قصه خودم رو میدونم.

۰ ۱