چوب خدا

داستان بر اساس واقعیت و دارای صحنه های دلخراشیست اما سقم الفه داستان کماکان در حاله ای از ابهام است.

در یکی از دانشگاه های این کشور پهناور استادی سنگدل در حال انداختن پشت سرهم دانشجویان بود. انقدر انداخت و انداخت که ناگه خدا از پشت سرش پنجره اتاق را بر سرش انداخت. (بعدها به ما گفتند باد. اما مگر می شود باد آن پنجره هشت کیلویی داخل شیار را بندازد !!؟ و آن چه بادی بود که آنجا بود و اینجا نبود)

صدای مهیب شیشه شکسته شده و آه و ناله دگر گزیدگان اتاق اساتید ارش الهی را به لرزه انداخت.

آمبولانسی نیامد دیگران آن استاد سنگدل را با ماشین به اورژانس رساندند. شدت ضربه کم نبود. آسیبی هم به گردن وی رسیده بود.سخت زنده مانده بود و از گذشته خود پشیمان. بد قضیه آنجا بود که نمرات را با واسطه برای آموزش رد کرده بود. گفتند هفته ها در بیمارستان خوابیده خدا را چه دیدید شاید خواب معرفی به استاد می دیده.

و گفتند این اتفاق ممکن است برای هر کسی رخ میداد الکی افتادن پنجره را به افتادن بچه ها ربط مده باری تعالی را در این حادثه  محصول مدارو خود را مبذول مکن و شاید حاجت ها در این زمره است که جمیع از آن بی خبریم و خرافاتی نباش اما من نشان دارم که ربط داشت. آن سنگ دل قدیم از ترم بعد، موقع انداختن دقت بیشتری می کرد و چه نشانی از این بالاتر .

آن روز که چپ و راست می انداختی

روی هرچه نمره بود از ته دل می تاختی

استاد ازل درسرنوشتت نوشت

تا زین اشتباهت بر دانشجویان زرین ساختی

reza sf ۳ ۶
همدم ماه
پاس کردن تو بیاموز  اگر طالبِ فیضی  استاد  
چوب  هرگز نخورد بر سر آن کس که چُنین است :)) 

خوب حادثه این بود که استاد ما نبود پاس جای خود شوتمان میزد

مسـ ـتور
میگن چوب خدا صدا نداره، حالا این صدادار بود یا نه؟!

صدا رو که حتما نباید با گوش شنید

Music Band
چوبِ کارما . داستان قشنگی بود ;)

ممنون

نظر دادن تنها برای اعضای بیان ممکن است.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.