راحتی زود گذر در پیش

امروز 7 بهمن دوتا امتحان داشتم یکش یه درس فوق العاده مزخرف که البته استادش خوب بود و خودشم میدونست درسش مزخرفه و سر و ته نداره. یکیشم امتحان عمومی که 29 تا سوال داده بود حفظ کنیم و از اونا امتحان بگیره. که اگه میگفت کل کتاب رو بخونید سنگین تر بود. امتحانات به خیر گذشت و حالا 7 روز تعطیلی داریم تا بخش روان.

دو فیلم دیدم و میخوام از این فرصت طلایی 7 روزه نهایت استفاده رو ببرم. یکیش از اری استر بود به اسم میدسامر که من خوشم اومد ولی فکر نمیکنم فیلمی باشه هر کس خوشش بیاد. مخصوصا این که اسم ژانر ترسناک رو یدک میکشه ولی بیشتر فلسفه داره و چیزهای منزجر کننده مثل پاشیدن مغز تا ترس.

⭐⭐⭐ از ⭐⭐⭐⭐

اری استر رو بعد لایت هوس شناختم راستش دو کارگردان دو اثر به هم ربطی ندارن ولی خوب هر دو در عالم سینمای فرمیک پدیده محصوب میشن و تو نقدها تعریف ازشون زیاد بوده.

امتحان اول امروز یکی از بچه ها دیر کرد، هفتاد نفر بعد دادن برگه ها بخاطر اون یه نفر که شهرش دور بود منتظر موندیم تو کلاس تا نیوفته. به نظرم حرکت جالی بود یکی برای همه همه برای یکی معنا گرفت. خودشم خیلی بچه ماهیه.

فردا داریم میریم تهران و من غمم گرفته. این ویروس جدیده هم داره هی خودشو نزدیک میکنه.

۰ ۳

چگونه به بمب اتم عشق بورزیم

درباره دکتر استرنجلاو یا همان چگونه یادگرفتم دست از هراس بردارم و به بمب عشق بورزم صحبت زیاد شده. خودم هم از طرفداران پرپا قرصش هستم هرچند میدانم اشکالاتی در تدوین اللخصوص تدوین های انتهایی داشته. از طرفی فیلم برای دهه شصته و نمیشه ازش انتظار یه تدوین میلی سکندی کامپیوتری داشت تنها کاری که تونستن انجام بدن تدوین فریم به فریمش بوده که بعضی جاها مثل لحظه باز شدن درهای بمب اتم هواپیما خیلی بد در اومده.

اما صحبتم اینجا و در این پست حول محور خود فیلم و قسمت های حذف شده اون نیست که اتفاقا بحث های جالبی در زمان خودش به راه انداخت و برای معدود دفعاتی کمدی زبان حال گرفت و اتفاقات حال دنیا رو نقد کرد (چاپلین در دیکتاتور بزرگ هم اینکارو انجام داد اما در عصر مدرن کمی عقب تر از زمانش بود) نیست. بلکه اصل صحبتم اینجا فقط درباره یک سکانس کوتاه در اواخر فیلمه درست جایی که خلبان هواپیما متوجه می شود در هواپیما برای تخلیه بمب ها باز نمی شود و نیاز به به حضور فیزیکی یک نفر برای باز کردن آن دارد.

دوربین طبقه طبقه با آن خلبان پایین می رود و با موسیقی این حس در مخاطب ایجاد می شود که یک عمر وطن پرستانه، ملی و فداکارانه در حال وقوع است اما ما میدانیم که دنیا قرار است با این اتفاق تمام شود و همه این ها مرثیه ایست برای مخاطب. کارگردان مدام کات هایی از پنتاگون به نیروی هوایی و از آنجا به داخل هواپیمای بمب افکن میزند و بررای اولین بار دیدن فیلم مهم ترین عنصر کشنده شخصیت جرج سی اسکات است. در کات بعدی خلبان و رهبر هواپیما را می بینیم که در پست بمب می نشیند بمب هایی که به تمسخر پشت آنها نوشته شده ... جان عزیز خوش آمدی اینجا

Dr. Strangelove

نمی دانیم چه معنی میدهد اما حدس میزنیم اسم خلبان است و احتمالا برای همچین اتفاقی نوشته شده اند یعنی همه جوانب کار را دیده اند حتی اگر درهای هواپیما تحت هر شرایطی باز نشد.

نگاه اول ته بمب ها نوشته شده اند اما واقعیت آن سر بمب است نه تهش. خلبان بر روی بمب چپ می نشیند و شروع به دستکار تراشه بالای سرش می کند. تعلیق داستان چند برابر می شود کوبیریک بارها کابین را نشان می دهد و صدای خدمه که لحظه به لحظه می گویند نزدیک می شویم 6 مایل 4 مایل 3 مایل باعث ایجاد تعلق در مخاطب می شود.

کمک خلبان هدف را می بیند و بلند می گوید این خلبان کدام گوریست. دریچه ها باز میشوند و شلیک که چه عرض کنم رها سازی بمب اتم اتفاق می افتد. حالا از اینجا به بعد داستان جالب می شود خلبان اکنون دیگر غم و اندوهی در چهره ندارد برخلاف اندیشه ما خوشحال است که به آغوش مرگ می رود از طرفی کلاه کابویی خود را از سر برداشته و تکان می دهد دقیقا مثل گاوچران های آمریکایی . یک لحظه ب ایستید چرا گاوچران دلیلش برای من واضح است کوبریک تمدن آمریکا را نشان می دهد گاوچران و کشاورز آمریکایی آن سال ها نماد آمریکا بودند و امروز نیز هستند اما کمرنگ تر اما این حرف را به شکل جالبی می زند بمب نماد تمدن و خلبان نماد مردم حال آمریکاست. تمدنی که از گاو چرانی به بمب اتم چرانی رسیده است. اتفاق جالب تر در کمپوزسیون رخ می دهد کرومتکی شات تابلو است اصلا از 1000 متر می توان فهمید چه کروماکی تابلویی دارد شاید یکی از دلایل اصلی سیاه و سفید بودنش هم همین است اما مسئله در جایست که کروماکی نیست یعنی خلبانی که به تعوض زاویه دوربین کم کم از جلوی بمب و جلوی مخاطب به پشت بمب و پشت مخاطب می رود. با این تک نیک ریز ما کم کم از او دور می شویم و این یعنی یک ودای شیرین و نه درد ناک.

Dr. Strangelove

کوبریک تمام سعیش را کرده شیرین شود و این را از سکانس های بعدی که اتفاقا درون مایه طنزش را از آن گرفته می فهمیم. انگار مرگ بد نیست یا شاید بعد از انفجار هسته ای برای خلبان که همان نماد آمریکایی هاست زندگی کردن معنایی ندارد. انگار تمام سعی و اندیشه ما این بوده که به اینجا برسیم که بمب اتم مان نابود کننده ترین باشد و دشمنمان را  به هر قیمتی شکست دهیم. حالا که به اینجا رسیدیم احساس پوچی می کنیم و انتهای دنیا برایمان همان مرگ بدون غم است. نتها مرگ را بد نمی دانیم بلکه برای رسیدن به آن کلاهمان را نیز به نشانه شادی و خوشحالی تکان می دهیم و جشن می گیریم.

این سکانس استاندارد های سینمای فلسفی و هم چینین روش گفتگوی فیلم با مخاطب را مترها جابه جا کرد. در باره این سکانس زیاد نوشته اند و کوبریک که قبلش با برگمان مکاتبه ای کوتاه داشت حالا پیام روشنی برای او و اهالی سینمای فلسفی در فیلمش گذاشت.

۱ ۳

توت فرنگی وحشی

برگمان بیشتر از اون که بخواد در جای یک رئالیسم داستان خشن مواجهه با با مرگ رو روایت کنه در جایگاه یک رویا پرداز با این مسئله روبرو میشه.

توت فرنگی وحشی از معدود کارهایی هست که نمیتونم بگم خوبه یا بد چون بیشتر از سواد منه و کاملا فرمالیستی باید بهش نگاه کرد اما اگه بخوام اثر رو با هیچ چیز دیگه ای تو دنیا مقایسه نکنم فیلم در زدن حرف خودش برای مخاطب عام مشکل داره.

به عنوان یک بیننده انتظار دارم تمام ابعاد شخصیت اصلی -پرفسور- برام قابل فهم باشه که نیست. وقتی کارگردان سعی می کنه مرموز بودن فیلم رو از اعمال کاراکتر بکشه روی خود زندگی کاراکتر که نتنها باعث افزایش بی مورد تنش روی بیننده میشه بلکه به روند خود داستان هم آسیب میرسونه.

اما با همه این تفاسیر تنش روی بازیگر به خوبی پرداخت شده سکانس خواب و خراب شدن دنیا روی بازیگر و استفاده جالب از المان ها و نمادها توی سر تا سر فیلم نشون دهنده شن.

این فیلم برای مخاطب امروزی بسیار کسل کننده هست و توصیه به دیدنش نمی کنم مگر این که فیلم باز باشید. شاید ده سال دیگه که این فیلم رو ببینم نظرم دربارش عوض بشه ولی الان مثبت نیست.

نمره من به فیلم 0.7 از 4 نمره

۰ ۱

کفرناحوم

فیلم خوبی بود ولی نه از نظر سینمایی. نگاه خاص به مسئله زاغه نشینی که پیش از این فقط در هند و کشورهای جنوب آمریکایی دیده بودیم این بار در لبنان. بدی فیلم در دکوپاژ بسیار بسیار افتضاح و داستان کلثوم به قمر وصل کرده اش بود و خوبی فیلم در بازیگری خوب کودک و جسارت مردانه اش خلاصه می شود که البته همین کم نکته ای نیست و جای تحسین دارد.

اولین فیلم لبیکی نیست ولی من برای اولین بار است کارش را دیدم. شاید اگر به جای وقتی که صرف ربط دادن بی ربط ترین مسائل مثل کودکان کار، کودکان مهاجر، قاچاق مواد، مهاجرین آفریقایی و فرار از کشور گذاشته صرف یادگیری کمی سینما میکرد فیلمش در لیست خوبهای پارسال بود.

طبق روال هر ساله جایزه های جهانی روی فیلم های تلخ دپو می شوند مخصوصا اگر تلخیش به نفع اروپا باشد و این فیلم هم بی نصیب نبوده. اما با این دکوپاژ لیاقت چنین جوایزی را قطعا ندارد.

مشخص است کارگردان شناخت خوبی از دنیای کودکان سن پایین ندارد و دیالوگ های آهسته زین که مختص بزرگ هاست و گاهی بدون کوچکترین حرصی زده می شود موید این موضوع هستند. در هر صورت فیلم لیاقت یک بار دیده شدن را دارد.

نمره من به فیلم 0 از 4 نمره

۱ ۴

The Apartment

فیلم آپارتمان بیلی وایلدر در مجموع فیلم بدی نیست و قطعا یکی از شاهکارهای دکوپاژ سینماست. این فیلم دقیقا زمانی ساخته شد (اوایل دهه 60 میلادی) که تب فیلم رنگی ها که به برکت کمپانی های ژاپنی و سوئدی به فول فریم تبدیل شده بودن یکه تازی می کردند و با این شرایط خوب اسکار درو کرد.

فیلم رئال به معنی دردناک ارائه نمی شود و یک کمدی ریز در خودش دارد. از آن لحظه که جک لمون برای خالی کردن یک شب مجبور می شود به 3 نفر زنگ بزند بگیرید تا آن همسایه دکترش، واقعی نیستند اما حرف واقعی میزنند. حتی بعد از خودکشی چک های پشت سر هم پزشک هم بیننده را به خنده وا می دارد اما حد را نگه می دارد از کمدی ریز به ژانر کمدی سوئیچ نمی کند.

رئیس باکستر بارها و بارها او را در یک چالش اخلاقی نگه می دارد او همشه سرخورده می شود و نویسنده پایان بندی را بر اساس شکستن همین اصل رقم می زند که از نظر من مصنوعی از آب در آمده.

نویسنده برای این شخصیت بعد دیگری هم در نظر گرفته و آن بعد کار است. پیشرفت در کارش به اندازه ای برای او اهمیت پیدا کرده که حاضر است قید سلامتی خود را بزند. اما همین بت را زمانی می شکند که عاشق می شود و تمام محوریت داستان هم روی همین موضوع است "دوست داشتن"

رابطه زن و مرد اصلی داستان به خوبی درنیامد گویی یکی همیشه از آن یکی فراریست و در سکانس های پایانی هم نمی دانند چطور به هم برسند. اما با همه این ها نماهای باز وایلدر (چه اسم با مسمایی) داستان فیلم را به خوبی روایت می کند. از او غیر این فیلم داستان کارآگاهی را هم ببیند زیباست و در همین فاز عشق و اخلاق است.

نمره من به فیلم 1.05 از 4 نمره

۰ ۳

جنگ و صلح و چرنوبیل

دو مینی سریال دیدم هر دو پنج قسمتی هر دو قابل قبول و خوش ساخت و هردو دارای اشکالات زیاد در فیلمبرداری و دکوپاژ. درباره چرنوبیل از زمان دبیرستان (10 سال پیش) چیزهای زیادی شنیده بودم مخصوصا صفحه ای در فیزیک اوهانیان که به تفصیل شرح اتفاق و ماجرای آن حادثه را داده بود را به خوبی به یاد دارم اما مینی سریالش ذره ای به واقعیتی که اوهانیان در فصل فیزیک هسته ای شرح داده بود شباهتی نداشت که نداشت بیشتر سعی در گیج کردن مخاطب برای نفهمیدن طرز کار یک راکتور آب سنگین را داشت. تا به امروز رمان جنگ و صلح را هم نخواندم و با دیدن سریالش قطعا اگر عمری بود به سراغش می روم جالب آن که مخاطب خاص پسند است و از ریتم دیوانه وارش که گاهی اینقدر کند هست که خوابت می گیرد و گاهی انقدر تند که گیج می شوی بیشتر از داستان تقریبا یکنواخت چرنوبیل خوشم آمد.

می گویند جنگ و صلح به شدت از رمان تولستوی عقب است و قدرت داستان تولستوی صدها برابر مجذوب کننده تر، رمان را نخوانده ام و در این باره نظر نمی دهم اما شات های این سریال که به همت بی بی سی پخش شده دست کمی از توصیف های نویسندگان روس ندارد. ماجرایش هم همیشگی است همان بازی برای رسیدن به قدرت و رقیب عشقی اینبار با رقتی متفاوت. عنصر زیبایی برای زنان و مردان در داستان به شدت تاثیر گذار است و اتفاقات حول این محور می گذرد قطعا داستان پر مغزی پشتش است. با این حال به دلیل دکوپاژ افتضاح نمره من به این اثر 0 از 4 است.

اما چرنوبیل که به نظر می رسد اچ بی او به هر چنگ و دندانی شده می خواهد جذابیت ایجاد کند و مخاطب را در این داستان پر تشع شو با شعارهای قلمبه سلمبه همچون دروغ چه تبعاتی دارد، دروغ بد است، دروغ اخ است، هر که دروغ بگوید از سگ کمتر است و... بی دفاع کند موفق بوده حداقل تا حالا که رنک یک دنیا را گرفته اینطور به نظر می آید.نظر من این است که اصل داستان خیلی جذاب تر از آن است که شخصیت خیالی فیزیکدان زن به آن اضافه کنند اما نظرشان این بود. ادای دین به حداقل 30 دانشمندی که در این پروژه در شوروی تا پای مرگ رفتند هم انجام نشد و در نهایت حتی اسمی از آنها هم نبردند. به هر حال اما پوسته سریال جذاب بود و کلافش شمارا به دیدن یک بند آن تا آخر سوق می دهد.بهترین که چه عرض کنم در بین 10 مینی سریال لیست من هم قرار نمی گیرد. با حلوا حلوا کردن یک سریال متوسط به بهترین سریال تاریخ برایم تبدیل نمی شود. به دلیل دکوپاژ متوسط رو به پایین نمره من به این اثر 0.4 از 4 نمره.


۱ ۲

یور نیم

انیمه متوسطی است. دلیل گرفتن نمره بالایش و ایستادن در جمع صد اثر برتر ای ام دی بی را نمی دانم احتمالا ژاپنی ها و عاشقان انیمه ژاپنی که تعدادشان کم هم نیست با هم برای رای دادن به آن یورش برده اند که موفق هم بوده اند.

سنت ژاپن را به زیبایی به تصویر می کشد. فرهنگ جزو لاینفک هنر ژاپن است از نقاشی ها و پارچه ها تا سینما و انیمه همه و همه از فرهنگ تاریخ و بیشتر از همه سنت ژاپن وام گرفته اند و درباره آن حرف میزنند و یور نیم هم از این نظر مستثنا نیست.

عشق در این سبک هنر بیشتر از این که داستانی باشد موید نیاز است افرادی که عاشق می شوند انگار به غذایی برای خوردن می رسند و آنهایی که عاشق نمی شوند و نیستند گویی به دنبال غذا یا هر نیاز فیزیولوژیک دیگری هستند که البته بد است. فاصله گرفتن از متد داستان گویی بر پایه رخداد عاشقانه به ظاهر اتفاق خارج از کتاب میمونیست اما در عمل جز کسالت برای خواننده چیزی ندارد.

جزئیات زیاد فیلمنامه بد است. به قدری بد که بعضی موقعیت ها آدم می ماند به اصل داستان در حال اتفاق بی اندیشد یا به جزئیات های کلاس تصویر. بگذریم که در نگاه اول هر دو را از کف می دهیم.

از لازمه نانوشته هر انیمه ژاپنی شوک و اغراق زیاد است که نمیدانم چرا روی چنین چیزی تولیدکنندگان اصرار دارند شاید به خاطر مخاطب کودکشان است که نگاه این مدلی را از اوجب واجبات می بینند. با کوچکترین اتفاق عجیبی شخصیت های داستان وااااااا اییییی اویییییی را سر می دهند و از جدیت داستان به شدت می کاهند مقایسه کنید با تولیدات پیکسار می فهمید.

اثر به شدت کات می خورد شات از بالا و پاین چپ و راست کات می خورد که برایش چند سکانس خوب هم ساخته و تدوین هم در کلاس بالاییست اما سریع و پشت سرهم است و باعث می شود سریع از دست بدهم جای این که ببینیم و فکر کنیم.

جدال تکنولوژی و ثروت هم در نوع خود جالب است بی شک از اولویت های تولید چنین انیمه ای بردن مخاطب به ژاپن قدیم و سیر تحول آن به ژاپن جدید است که موفق هم بوده.

توکیو در داستان به مثابه یک رویا می ماند افرادی که در آن زندگی می کنند کار سنگین درآمد بالا اقتصاد خوب غذاهای درست حسابی و هزاران چیز دیگر دارند جز یک چیز و آن هم آرامش است. این بخش انیمه خوشم آمد که تنها یک خلال می تواند تمام آرزوها و رویاهای انسان را پاره پوره کند قبلا به آن توجه نکرده بودم و جالب بود.

یکی از جالب ترین چیزهایی که ذهنم را در این انیمه مشغول کرد زیر نویسش بود در واقع زیرنویسش فقط در زیر نبود در بغل و بالا و چپ و راست اطلاعاتی از ژاپن فرهنگ گفتار فرهنگ نوشتار و ترجمه آهنگ ها داشت که عالی بود چه بسا سکانس های زیادی را به برکت داشتن این زیر نویس خوب توانستم بفهمم وگرنه من کجا و فهم آن زبان خرچنگی کجا. خدا به زیر نویسورش یک در دنیا و صد در آخرت دهد.

نمره من به انیمه 1.12 از 4

۰ ۳

فرار از زحمت

نقشه فرار یک به قدری بد بود که حالم در میانه آن بهم خورد. جز 15 دقیقه اول آن که کمی جذابیت کاذب آن هم برای مخاطب عام داشت جز مزخرف چیزی از آن ندیدم. نه تعادلی نه داستان منسجمی نه قهرمان درست حسابی نه ضد قهرمان خاصی گویی اکشنیست برای زیر پنج ساله ها.

بیشتر از این درباره بد بودن فیلم نمی گویم از همه متدها و مترهای استاندارد اکشن زمان خود سنگ فرس ها دور است زبان قادر به بیان افتضاح بودنش ندارم.

ما جمله ای به نام فیلم بد بود بازیگری خوب نداریم بازیگر خوب در فیلم خوب شکل می گیرد و فیلم بد هم می تواند بازیگران خوب را در گرداب خود غرق کند. از خودم بابت 2 ساعت هدر دادن عمرم برای این فیلم عذرخواهی میکنم.

نمره من به فیلم 0 از 4

۲ ۶

به سمت پول

بعضی ها داغشو دوست دارن یا همون (Some Like It Hot) فیلم بدیست هم در صنعت هم در کارگردانی و هم در ژانر کمدی. آن دو بازیگر اصلی مرد بی تشابه به لورل و هاردی نیستند اما در سطح بسیار پایین تری مخاطب را می خندانند. حرف فیلم بزرگ است این که به زنان در این دنیا سخت می گذرد اما این حرف را نه بلد است به تصویر بکشد نه داستانی درستی دارد که با آن مخلوط کند وفقطمی خواهد با ایجاد پیچش و ربط دادن بی ربط ترین موضوعات به هم آن را کش دهد. تنها جیزی که در نهایت از کل فیلم باقی می ماند آن دیالوگ های نیمچه فلسفی فیلمنامه نویس است که البته در حد و اندازه یک شعار هم نیست چه رسد به داستان. سیر داستان و حل پازل گونه سکانس ها و پازل ها جذابیت و تعلیقی به ما نمی دهد و از آن دسته فیلم هایی است که مخاطب به راحتی می تواند وسط آن پاشود، به دستشویی سری بزند و یک ربع بعد با دیدن یک پلان همه چیز ندیده را ظرف چند ثانیه به دست بیاورد.

مرلین مونرو را  آورده اند که فقط بفروشد و اسم فیلم را هم این شکلی گذاشته اند که بفروشد وگرنه داستان ربطی به اسم ندارد و صد البته بازیگر انتخاب شده هم به کاراکتر نمی خورد. خاصیت پول و شهرت هالیوود خواه ناخواه گریبان جامعه بازیگران و کارگردانان آن زمان را گرفته بود و طبیعیست که کارگردانان بعد از دادن یک یا دو فیلم خوب از هنر به سمت پول حرکت می کردند در این بین بعضی به شدت سعی در نگه داشتن هردو یعنی پول و هنر کنار هم کردند که از جمله آنها ویلیام وایلر است که سر سوزنی موفق هم بود اما عمدتا خراب کرد و خراب کردند. راجع به داستان کارگاهی وایلر بعدا اگر عمری بود نقطه نظری می نویسم.

برگردیم به فیلم عموما جایگاه دوربین خوب است داخل قطار هیچ تکانی از بیرون نمی بینیم و قطار بدون کوچکترین تحرکی به هیچ وجه حسی ندارد و تا نکشیدن ترمز اضطراری تماشاگر را گویی فریب می دهد. سکانس تمرین افتضاح است بی دلیل صدای ساز را کم می کند تا کمی بتواند درون آن دو مرد را به ما نشان دهد که تا پایان فیلم نا موفق است. هتل بد نیست دوربین کادر های در عمق خوبی دارد نشستن و روزنامه خواندن به نظرم بهترین کادر کارگردان است. برای مخاطبی که فیلم کمدی را به ماهو کمدی می بیند یک کمدی با داستان چند وجهی غیر قابل درک است اما همین موضوع می تواند ارزش فیلم را نزد منتقدان رده متوسط و نه بالا بیشتر کند. اصولا منتقدان درجه بالا بجای عمق به دقت در حرف و روایت حال فیلم می پردازد و برای همین است که می بینید هرچه کلاسیک است در لیستشان اول و هرچه فلسفیست در لیستشان آخر است.

سکانس تعقیب آنقدر بد است که حس کمدی پیشکش حس درام را هم نمی تواند انتقال دهد دوربین به ظاهر قوی کارگردان تا جایی با آن دو بازیگر همراه می شود و بعد از آن ثابت می ماند و آن دو از کار خارج می شوند حال قرار است بعد از چند دقیقه که آن دو از چپ و راست وارد کادر شوند ما بخندیم که باید بگویم شات مضحک نیست حماقت کارگردان چرا

سکانس داخل کشی به شدت زیاد است و حرف درستی برای پیشرفت روایت نمی زند. در آخر بگویم این فیلم یک شاهکار کمدی نیست یک افتضاح صنعتیست.

نمره من به فیلم 0 از 4 نمره است با ارفاق


۰ ۴

سرگرمی جان

از بین تمام کارگردانان فراری از دکوپاژ که زمین و زمان رو بهونه میکنن که به خاطر فلان چیز (از استرس بازیگر، شرایط بد زمین، نداشتن ریل، نیاز به تغییر و..) دکوپاژ نساختیم. به یکیشون خیلی علاقمندم. اون یکیم قطعا John Wells هست نه اصغر فرهادی. دوربین جان به شدت میلرزه اما در جای مورد نیاز ثابت میشه هیچ وقت ادای این کارگردان تهیه کننده های جوجه رو در نمیاره که ما بودجه نداشتیم صاف میره سر اصل مطلب میگه وقت نداشتیم چون اصل کارش روی زمان زیاد سرگرمیه نه دریای پر عمق فلسفی.

سرگرمی جان برای ما از حرکته نه از معنی، معنی نه به معنای فهم کامل یک پلان که حتی شده برای من زودتر فهمیدن و بروز احساسات روی یک پلان هم کفایت میکنه اما دریغ از همون.

زیر دکوپاژ در روها به یک قاعده کلی اعتقاد دارن اونا میخوان با کمترین زحمت بیشترین بازده رو تولید کنن اونم محصولی که تو لحظه دیده میشه و زودم فراموش میشه شاید اگه ازتون داستان یکی از قسمتای فلان مجموعه تهیه شده به دست جان رو بپرسن نتونید هرگز به یاد بیارین با این که به دقت قبلا دیدینش ولی اگه درباره اودیسه فضایی کوبریک بپرسن مثل فرفره بپرین بالا و سریع داستان به نظر من نداشت شو بگین.

فرق دو اثر هم در اینه اودیسه بخاطر این اودیسه شد و موندگار برای نسل ها که هفته ها برای یک سکانسش نقشه دکوپاژی ریختن و عرق  اما برای آثار جان نهایتا بیست دقیقه و عمده وقت روی میزانسن و کنترل بازیگری گذشته میشه.

القصه امثال مثل جان پول شمارو میگیرن و سرگرمتون میکنن اما امثال مثل کوبریک میخوان فکر شمارو بگیرن و متحول بشین نه سرگرم. این تضاد بین مردم عام و خاصه که همیشه تاریخ مردم عام به دلیل دوست نداشتن کار کشیدن از مغز بردن.

۲ ۴