چگونه به بمب اتم عشق بورزیم

درباره دکتر استرنجلاو یا همان چگونه یادگرفتم دست از هراس بردارم و به بمب عشق بورزم صحبت زیاد شده. خودم هم از طرفداران پرپا قرصش هستم هرچند میدانم اشکالاتی در تدوین اللخصوص تدوین های انتهایی داشته. از طرفی فیلم برای دهه شصته و نمیشه ازش انتظار یه تدوین میلی سکندی کامپیوتری داشت تنها کاری که تونستن انجام بدن تدوین فریم به فریمش بوده که بعضی جاها مثل لحظه باز شدن درهای بمب اتم هواپیما خیلی بد در اومده.

اما صحبتم اینجا و در این پست حول محور خود فیلم و قسمت های حذف شده اون نیست که اتفاقا بحث های جالبی در زمان خودش به راه انداخت و برای معدود دفعاتی کمدی زبان حال گرفت و اتفاقات حال دنیا رو نقد کرد (چاپلین در دیکتاتور بزرگ هم اینکارو انجام داد اما در عصر مدرن کمی عقب تر از زمانش بود) نیست. بلکه اصل صحبتم اینجا فقط درباره یک سکانس کوتاه در اواخر فیلمه درست جایی که خلبان هواپیما متوجه می شود در هواپیما برای تخلیه بمب ها باز نمی شود و نیاز به به حضور فیزیکی یک نفر برای باز کردن آن دارد.

دوربین طبقه طبقه با آن خلبان پایین می رود و با موسیقی این حس در مخاطب ایجاد می شود که یک عمر وطن پرستانه، ملی و فداکارانه در حال وقوع است اما ما میدانیم که دنیا قرار است با این اتفاق تمام شود و همه این ها مرثیه ایست برای مخاطب. کارگردان مدام کات هایی از پنتاگون به نیروی هوایی و از آنجا به داخل هواپیمای بمب افکن میزند و بررای اولین بار دیدن فیلم مهم ترین عنصر کشنده شخصیت جرج سی اسکات است. در کات بعدی خلبان و رهبر هواپیما را می بینیم که در پست بمب می نشیند بمب هایی که به تمسخر پشت آنها نوشته شده ... جان عزیز خوش آمدی اینجا

Dr. Strangelove

نمی دانیم چه معنی میدهد اما حدس میزنیم اسم خلبان است و احتمالا برای همچین اتفاقی نوشته شده اند یعنی همه جوانب کار را دیده اند حتی اگر درهای هواپیما تحت هر شرایطی باز نشد.

نگاه اول ته بمب ها نوشته شده اند اما واقعیت آن سر بمب است نه تهش. خلبان بر روی بمب چپ می نشیند و شروع به دستکار تراشه بالای سرش می کند. تعلیق داستان چند برابر می شود کوبیریک بارها کابین را نشان می دهد و صدای خدمه که لحظه به لحظه می گویند نزدیک می شویم 6 مایل 4 مایل 3 مایل باعث ایجاد تعلق در مخاطب می شود.

کمک خلبان هدف را می بیند و بلند می گوید این خلبان کدام گوریست. دریچه ها باز میشوند و شلیک که چه عرض کنم رها سازی بمب اتم اتفاق می افتد. حالا از اینجا به بعد داستان جالب می شود خلبان اکنون دیگر غم و اندوهی در چهره ندارد برخلاف اندیشه ما خوشحال است که به آغوش مرگ می رود از طرفی کلاه کابویی خود را از سر برداشته و تکان می دهد دقیقا مثل گاوچران های آمریکایی . یک لحظه ب ایستید چرا گاوچران دلیلش برای من واضح است کوبریک تمدن آمریکا را نشان می دهد گاوچران و کشاورز آمریکایی آن سال ها نماد آمریکا بودند و امروز نیز هستند اما کمرنگ تر اما این حرف را به شکل جالبی می زند بمب نماد تمدن و خلبان نماد مردم حال آمریکاست. تمدنی که از گاو چرانی به بمب اتم چرانی رسیده است. اتفاق جالب تر در کمپوزسیون رخ می دهد کرومتکی شات تابلو است اصلا از 1000 متر می توان فهمید چه کروماکی تابلویی دارد شاید یکی از دلایل اصلی سیاه و سفید بودنش هم همین است اما مسئله در جایست که کروماکی نیست یعنی خلبانی که به تعوض زاویه دوربین کم کم از جلوی بمب و جلوی مخاطب به پشت بمب و پشت مخاطب می رود. با این تک نیک ریز ما کم کم از او دور می شویم و این یعنی یک ودای شیرین و نه درد ناک.

Dr. Strangelove

کوبریک تمام سعیش را کرده شیرین شود و این را از سکانس های بعدی که اتفاقا درون مایه طنزش را از آن گرفته می فهمیم. انگار مرگ بد نیست یا شاید بعد از انفجار هسته ای برای خلبان که همان نماد آمریکایی هاست زندگی کردن معنایی ندارد. انگار تمام سعی و اندیشه ما این بوده که به اینجا برسیم که بمب اتم مان نابود کننده ترین باشد و دشمنمان را  به هر قیمتی شکست دهیم. حالا که به اینجا رسیدیم احساس پوچی می کنیم و انتهای دنیا برایمان همان مرگ بدون غم است. نتها مرگ را بد نمی دانیم بلکه برای رسیدن به آن کلاهمان را نیز به نشانه شادی و خوشحالی تکان می دهیم و جشن می گیریم.

این سکانس استاندارد های سینمای فلسفی و هم چینین روش گفتگوی فیلم با مخاطب را مترها جابه جا کرد. در باره این سکانس زیاد نوشته اند و کوبریک که قبلش با برگمان مکاتبه ای کوتاه داشت حالا پیام روشنی برای او و اهالی سینمای فلسفی در فیلمش گذاشت.

reza sf ۱ ۳
یه بنده خدا
اصن همین که ١٢ شب این پست آپلود نشده بیانگر اعجازشه :))

از دستم در رفت

نظر دادن تنها برای اعضای بیان ممکن است.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.