افیون تخیل

گویند مالوفی از سرمای هوا در چله تابستان رنجور بود و درخواست تریاک و وافوری کرد. بائع را آوردند و مسئله را به او باز گفتند. -گفت پولی ده تا مانوست کنم +گفت لباسم از پول بهندرت است -گفت چاره ات تریاک نیست بیشتر بپوش.

۱ ۲

کروکودیل

کتاب جالبی از داستایوفسکی. بیشتر از داستان این بار روی مضمون تاکید دارد که به نظرم موفق هم هست. قسمت طلاق عالیست قسمت غرور هم بعد از طلاق جایگاه دوم را دارد. شاید نویسنده موقعیت روسیه زمان خود را تصور می کرده و این داستان را بر اساس آن می نوشته اما آگاه و یا ناآگاه حرف تمام کشور های جهان سوم را زده.

اقتصاد حرف اصلی داستان است اما چه اقتصادی؟ دستمایه طنز داستان اقتصادیست که به هر قیمتی حتی شده جان انسان ها می تواند برای یک کشور سود به بار بیاورد و در دنیایی که هر کس به فکر دیده شدن خود است از مرد خورده شده توسط کروکودیل تا زنش روزنامه نگار ها و حتی صاحب کروکودیل و سیاست مردان فقط و فقط یک آدم دلسوز است که هر کاری برای برگرداندن شرایط به حال قبل می کند به سنگ می خورد این شخصیت فوق العاده است و در داستان های گذشته روسی بی سابقه. در نهایت از (روح) داستایوفسکی بخاطر این کتاب خوبی که در عید خواندم تشکر میکنم.

نمره من به اثر 3.18 از 4 نمره

۱ ۳

رکب در جایزه

هر ساله برای عیدی های خاص نه معمولی بین افراد فامیل یک قرعه کشی انجام می دهیم نام هر یک از افراد نوشته شده و به ترتیب به هر کدام یک شماره اختصاص می دهیم. و کوچکترین عضو خانواده که معمولا 5 سال یا کمتر سن دارد شماره ها را به دلخواه انتخاب می کند و افراد برنده مشخص می شوند.

امسال اتفاق جالبی افتاد کودکی که شماره ها را می خواند تا 12 فقط بلد بود بشمارد و این عاملی شد برای این که کودکان دیگر هم شماره هایی را انتخاب کنند. تعداد شماره ها از حد مجاز فراتر شد. تصمیم بر این گرفتیم که به جای جایزه دادن به افراد گفته شده برعکس عمل کنیم و تعداد اعداد بیشتری را بگوییم و گفته شدگان حذف و باقی ماندگان جایزه بگیرند عده ای اعتراض کردند اما کمیته نظارت بر جایزه ها نظرش را به کرسی نشاند.

بعد از گرفتن جایزه ها تازه متوجه شدیم که افرادی اعتراض می کردند که از قبل با آن کودک هماهنگ کرده بودند شماره شان را بگوید و رکب سنگینی از این شیوه انتخاب خوردند. جایزه ها سرانجام بدون پارتی بازی به صاحبان اصلیشان رسید به خوبی و خوشی.

۱ ۵

تصنیف باستر اسکروگز

فیلم خوبی بود. بجز آخرین پرده که کمی کسل کننده و بی مفهوم تر از باقی پرده هاست. بقیه قابل قبول اند و شاید بهترین این قسمت ها جایست که آن نوجوان بی دست و پا رابطه اش را با آن پیرمرد به تصویر نشان میدهد نه حتی یک دیالوگ ساده. آن جا که قاشق را به سمت دهانش می برد اما سرش را عقب می آورد که بگوید دهانم پر است و یا آن جا که دهانش می سوزد همه حساب شده و عالیست.

شاید اگر تنها ذره ای بیشتر از این داستان کش دار بود از حوصله مخاطب خارج بود و از ارزش داستان و پایان خوبش به شدت کاسته میشد. اما برادران کوئن نشان دادند فیلم نامه نویسی را صرف سینما نه ادبیات به خوبی بلداند و به جای کپی کردن داستان خلق می کنند و تعریف.

داستان ها همگی پیام اخلاقی دارند بدون حس قضاوت بدون حس موقعیت. حتی کشتن آدم ها هم دیگر ناراحتمان نمی کند شاید ما جای آن ها همین کار را می کردیم و این همزاد پنداری و کشش اخلاقی فیلم در جایگاه اصلیش خیلی خوب است. چیزی که در دیگر فیلم ها کمتر دیدم.

بدی فیلم فانتزی بودن بیش از حد بعضی قسمت ها و دور شدن از پیام اصلیست. درک شخصیت شناسی با آواز خواندن میسر نمیشود باید شخصیت را معطوف به چهره و رفتار کرد.

نمره من به فیلم 1.36 از 4 نمره

۳ ۷

نفرین شده

گویی بعضیان به ذات نفرین شده اند. در ایران می خواند فحش می خورد. حجاب را تبلیغ میکرد فحش می خورد. در اینستا پست می گذاشت فحش می خورد. نمی گذاشت فحش می خورد به ترکیه رفت فحش می خورد. تتو میزد فحش می خورد. حال که رد داده هنوز فحش می خورد. حال سوال اینجاست پس کی بس است؟ فحش های نثار تو میلیون و میلیارد را رد کرده پسر جان.
هر چند فحش مردم صلوات است.
۴ ۸

پراید یک بودن است و مرگ یک شدن

در سایه پرواز آسمانی قیمت پراید لازم دیدم یادی کنم از یک پراید عاشق.

بی نوا ساعت 3 شب هنگامی که سگ بیدار نبود ناجا و نه از ترس ناجا بلکه از شدت عشق دزدگیرش یکباره به صدا می آمد. تمام چراغ های منازل اطراف یکی پس از دیگری روشن می شد و اکابر هر یک با خانواده های خود می گفتند این دیگر چه خروس بی محلیست که این موقع شب یاد سماوات کرده. اما در همان لحظه در منزل و پارکینگ روبرو ماده پراید 132 آرام و نحیف چراغ های خود را به نشانه شنیدن صدای معشوق خود روشن می کرد و بی هیچ سرو صدایی در فراق جدایی یار از باک بنزین خود اشک میریخت.

مریدان شبی دور هم جمع آمدند که چه کنیم چه نکنیم و در آخر به قول خودم سرآخر به این نتیجه رسیدند که باید اجاق این نر پراید نکره را از پایبست سوزانند.شمع و دیلم و گل پروانه را بر داشتند و به دزدگیر آن بی نوا رسیدند. هرچه داشت کندن و بردند.

آن خر پراید بدبخت که دید چاره ای ندارد و از غم یار به جنون رسیده فردای آن روز خودکشی میکند و خود را به همراه چهار مسافرش به ته دره می فرستد.

مرسدس بنز ها سه روز عزای عمومی گرفتند و پژوها دو روز غذای عمومی پخش کرد.


سعدیا پرایدی بدیدی و بنز انگاشتی

مگر با سی و شیش میلیون پول انتظار پورشه داشتی؟

۲ ۵

نژادپرست

دوستان گفتند الا و بلا تو نژادپرستی و نژاد دیگران را مسخره میکنی و جایت در قطب جنوب جهنم است.

گفتم سند بیاورید تا استوا می روم.

گفتند همین که کله طاس دیگران را دست می اندازی.

گفتم کجای این نژاد پرستیست لا مذهبان.

گفتند ژن طاسی را که میراث جدان و پدران آنان است سخره می گیری و شخصیتشان را به صخره میزنی. نژادپرستی نیست!!!

دیدم تهمت نژادپرستی را کتمان کنم آفتاب پرستم می کنند چیزی نگفتم ولی خشتک ها دریدم.


در برگ ریزان خزان بر نگیرد طاسی کسان

این بود عاقبت حرف های سر سری و نشنیدن صدای آقایان


۰ ۶

شرط بندی آنتوان چخوف

با قمار باز داستایوفسکی اشتباه گرفته نشه این داستان کوتاه یه چیز دیگست.

خطر اسپویل به شدت زیاد اگر نخوندید بخونید.

با داستان ها و نمایش نامه های کوتاه تو این سبک خیلی حال میکنم پیرنگ منسجم داستان هدفمند جوری که تو کل داستانش فقط یه بار به بیرون و بادی که به تنه درختا میخوره اشاره میکنه و تماما ماجرای شرطبندی احمقانه ای که دو سال طول میکشه رو روایت میکنه. جذابیت داستان خیلی زیاده و هم میشه گفت یه جورایی نمایش نامه هم هست چون ما چخوف رو بیشتر به همین نمایش نامه ها میشناسیم و ذهنمون به این بعد شخصیتی کارکتر داستاناش عادت کرده از طرفی ابعاد داستان در حد اجرا روی صحنه در نظر گرفته شده و هم میشه گفت داستان ادبیه چون چهارچوب ادبی رو عالی رعایت کرده.

اما برسیم به فلسفه داستانش که تو آخرین نفس هاش همه رو گیج میکنه.این فلسفه راحته و قابل فهم برای همه و تو یه جمله خلاصه میشه.

"همه چیز داخل ماست و هیچ چیز اون بیرون وجود نداره"
به ظاهر سادست و تکراری اما فرم بیانش فرق میکنه با همه اون چیزایی که قبلا شنیدیم و همین فرم بیانشه که از چخف یه نویسنده تمام عیار ساخته. شخصیت اصلی در طی این سالها دستخوش تغییر زیادی در جهت منفی میشه و دقیقا برعکس شخصیت نامشهود داستان به اعماق وجود خودش فرو میره و ذره ذره به واقعیت نزدیک تر میشه. این تضاد که یک ثروتمند بی پول و یک بی خرد خردمند میشه خودش خاص و عالیه چه برسه به داستان در آوردنش که قشنگ ترشم کرده.
تو نتیجه نهایی شاید خیلیا مثل بانک دار تحت تاثیر قرار بگیرن و اون نتیجه اینه هر کاری که بیرون انجام مدید از تلاش برای پول در آوردن تا رسیدن به قدرت یا رسیدن به هر لذت دیگه ای در نهایت به پوچی میرسه و در واقع رنج و لذت آدم خودشه نه چیزای بیرون
۰ ۵

fallen out andie francoeur

زمستون فصل عجیبیه. برای من بهترین فصله هواش بر خلاف بقیه فصلا بی ثباتی کمتری داره. آدم میدونه با چه لباسایی باید به جنگ پیاده رو بره میدونه چطور خراب شدن برنامه هاشو تحمل کنه. میدونه الان وضعیت اون معتادای بی سر پناه تو پارکا چیه حتی میتونه تو ذهنش لرزیدن دست پاشونو تصور کنه حس اون مادری که پول نداره واسه بچش غذا ببره قابل درک تره حتی نونوا ها بعضی مواقع بهش نون مجانی میدن انگار زمستون نونواهارو مهربون میکنه.

صدای افتادن بچه از روی تراس یخ زده صدا ترمز بریدن ماشینا و تصادف زنجیره ای صدا ترقه های چهارشنبه سوری ، علی آقا کریمی ، آقا مهدوی کیا ، مرگ بر آمریکاهای بیست و دو بهمن همشون برام آرامش بخشه.

فقط با یه چیزش حال نمیکنم اونم آخراشه که به عید ختم میشه.

۱ ۵

داستان نویسی با موضوع یا بی موضوع

یکی از بهترین راه های نوشتن اینه که خودمون رو به یک موضوع خاص گره بزنیم مثلا شب یلدا حالا اگه این یک موضوع با یه چیز دیگه ترکیب بشه باز هم کار ما اسون تر میشه چون محدود تره و فکر ما راهکارهای سریعتری برای ادامه داستان میده مثلا موضوع دوم پای گچ گرفته و شب یلدا حالا داستان مشخص تره و از این تکنیک موضوع برای تقویت داستان نویسی حسابی میشه استفاده کرد. بحث دوم سر پیچیدگی داستانه که بسته به ضریب هوشی و مقدار ظرافت فردی روی داستان قابل افزایشه البته همه اینا بر میگرده به پشتکار و تمرین طرف روی داستان نویسی.

یه سری موضوع برای مثال میگم خواستین دربارش داستان بنویسید: پروانه لبتاپ ، آمپول فرار از بیمارستان ، صندلی رئیس جوهر خودکار ، کارت بانکی کفش پاره

۱ ۵