درباره یک دوست

|      سال ها پیش زمانی که طفلی بیش نبودم دوستی داشتم رقابتی. باهم به باشگاه رزمی میرفتیم. هم کلاسی و هم بازی هم بودیم. اما هم وزن نبودیم. در یکی از مسابقات که باهم شرکت کرده بودیم در مراحل اولیه حذف شد اما من در وزن خودم سوم شدم. در زنگ انشا مدرسه چند ماه بعد قرار شد موضوع انشا بدترین روز زندگی باشی و او از همان روزی نام برد که نتوانست مقام بیاورد و من آوردم‌. موقعیت سختی بود نه می توانستم به او دلداری بدهم نه کاری چون فکر می کرد خودم را می گیرم و از طرفی بخشی از بدترین روز زندگی کسی بودن برایم عذاب آور بود. این بود که آن روز زنگ انشا شد بدترین روز زندگی من. آن برنز بی خیر شده دو بدترین روز در فاصله چندماه برای دونفر رقم زد گور پدرش اگر میدانستم از حریفانم پول میگرفتم شرافتم را می فروختم و می باختم.

۰ ۰

مکبران بی تکبر

|      در طول دبیرستان. بازرسی قرار شد بیاید و دو ساعتی برایمان سخنرانی (زر بزند) کند بچه ها انواع راه فرار را بررسی کردند. هیچ کدام عملی نبود و این شد که بعد از بیست و خورده ای سال اولین نماز جماعت دبیرستان با لج بچه ها و فشار به مدیر مدرسه برگزار شد. چه نماز باشکوهی. با خدا و آتئیست. بسیجی و سکولار. مشروب خوار و دوغ خوار. وضوع گیر و بی وضوع. حتی آنانی که نمیدانستند نماز نشسته نیست. همه آمده بودند. ارش خدا به لرزه افتاده بود. نمازخانه جای سوزن نبود. و چه با شکوه آن روز از دست شیطان سخنران رانده شده به سمت خدا رفتیم.

۲ ۱

داداشای کارامازوف

|      یکی از طولانی ترین رمان ها و در عین حال درگیر کننده ترین رمان هاییه که خوندم در حدود 1700 صفحه و گیر و دار یک جنایت رو با دقت از قبل و بعدش در قالب قصه توضیح میده. از طرفی پر از جملات تاثیر گذار و میخکوب کننده و ازطرفی شاید وصیت نامه داستایوفسکیه چرا چون برادر بزرگتر در تله هایی گیر کرده که میدونه چطور براش ساختن. میدونه چطور کار میکنه ولی نمیتونه ازش فرار کنه. چیزی شبیه اواخر عمر تئودور.

|      بین فیلمای سینمایی هم شباهت بسیاری داره به دختر گم شده دیوید فینچر و حتی فضا سازی فیلم. اونجاهم آخرش شخصیت اصلی میدونست قاتل کیه و تمام جزئیات جنایت رو میدونست حتی پلیس محلی هم سر از کار زنش پی برده بود اما در عمل نمی تونستن کاری کنن چون به قدری جنایت با دقت و برنامه ریزی و با شواهد محکم انجام شده بود که حتی فکر کردن به اشتباه بودن سناریو هم احمقانه به نظر میرسید چه برسه به باورش.

|      ممنون از تعطیلات که همچین فرصتی رو برام پیش آورد.

۰ ۲

چهارمین غاز درحال فرار

|      پدرم با این که یک عمر کارمند بوده ولی در برق کشی، لوله کشی، تعمیرات الکترونی، بنایی، نجاری و هر چیزی که در ساخت یا بازسازی خونه هست تبحر داره. کلی هم وسایل تخصصی واسه هر حرفه ای تو انبار خونمون داریم. امروز کمرش گرفته بود و من رو برد برای تعمیر یک شیر پلیمری. زیاد سر در نمیاوردم و هرچی میگفت انجام میدادم. توی پلاستیک وسایل لوله ها که میگشت چشمش خورد به یک زانوی حرارت دیده با دستگاه جوش پلیمری ( اگه ندیدینش باید بگم مثل اتو میمونه فقط دوطرف پایه و زانوی لوله رو گرم میکنه که توی هم کیپ بشن.) ماجرای اون بست رو برام تعریف کرد میگفت 12 سال پیش که داشته لوله کشی خونه رو عوض میکرده یه تیکه از لوله که به سمت پمپ میرفت رو عوض کرده بود قبلش سه تا زانو داشت و باید به چهار تا تغییرش میداد زانوی چهارم رو میزنه و میبینه آب قطع میشه فکر میکنه از پمپه و کلی روی پمپ کار میکنه و بازش میکنه به نتیجه نمیرسه لوله کشی داخلی رو چک میکنه به نتیجه نمیرسه. خلاصه یک روز تمام وقتش روی چک کردن همه چی میگذره سر آخر داشته به صورت اتفاقی موقع باز شدن یکی از شیرای خونه از کنار بست چهارم راه میرفته که یه صدای غاز مانند خیلی ریز مشنوه. چند بار دیگه چک میکنه و میبینه دقیقا مشکل از همین جاست بست رو با انبر لوله بری از دو طرف میبره و در کمال ناباوری میبینه پلیمر ذوب شده راه زانو رو بسته و فقط یک سوراخ ریز باز گذاشته که از اون آب رد میشه و راه فرار کمی داره که اون صدارو میده. درستش میکنه و لوله کشی خونه درست میشه. بعضی وقتا زمین و زمان رو بهم میزنیم و نمیشه بعضی وقتا واسه خودش میشه حتی اگه نا امید باشیم.

۰ ۲

فراموش نشدنی

|      چندین سال پیش وبسایتی را پیدا کرده بودم با دامین عجیب غریب که کارش مختص آپلود ویدئو هایی بود که یوتیوب آنهارا نمی پذیرفت و پاک می کرد از بریدن سر با اره برقی بگیرید تا حمله با چاقو به رهگذران انواع اقسام جنایتهای عجیب غریب و خودکشی ها هم در آن به چشم می خورد. دروغ چرا کنجکاویم گل کرد و بیشتر از این هم مشتاق به ادامه دادن قضیه شدم که در نهایت ویدئویی عجیب پیدا کردم. در یکی از کشورهای اروپایی احتمالا شرق اروپا ( زبانی نزدیک به روسی داشتند ) که حدس میزنم اکراین یا اطرافش. شخصی قصد خودکشی از بالای ساختمان حداقل 40 طبقه را داشت. آتش نشانی با تجهیزات کامل و چند طناب او را از بالا می گیرد و با قلاب کوهنوردی گیرش می اندازد و بلافاصله طناب پیچش میکند و اجازه حرکت اضافه به او نمیدهد. تا اینجای کار همه چیز معمولی و خوب بود اما  بعد از بالا کشیدن فرد توسط باقی آتشنشانان، آتشنشان در بستن قلاب خودش اشتباه می کند و از آن ارتفاع به پائین سقوط میکند. فیلم بسیار واضح و با کیفیت بود حدود سه ثانیه طول کشید تا از آن ارتفاع به زمین بخورد طاق باز رو به بالا و قیافه اش لبخندی داشت که هرگز از یادم نمی رود. دستانش را روی شکمش گره زد و بدون هیچ دست و پا زدنی مرد. باد عچیبی بود صدای زوزه باد در دوربین خش خش ایجاد می کرد کسی آخ نگفت. انگار آنجا بودم.

۱ ۳

مشکلات متفاوت بودن

17 آذر هم گذشت.

صبح بازم بارون شدیدی میومد تقریبا یه هفته ای میشه هوای رشت ابری و بارونیه این مسئله باقی بچه ها رو که از استان های دیگه میان دانشگاه مدت هاست اذیت میکنه. خواب خوبی داشتم حدود 6 ساعت. دارم به کم خوابی عادت میکنم. عامل حساسیت رو پیدا کردم و کاملا مهار شده چند روزی هم میشه که آبریزش بینی دیگه ندارم. کلاس صبح یه استاد خسته داشتیم که بعد از حضور غیاب اجازه میداد بچه ها برن و باقی کلاس رو نشینن. خیلی از پسرا هم جیم میزدن می رفتن. کلاس بعدی استاد کمی سختگیر تر بود. نهار بعد مدتها از سلف دانشگاه رزرو داشتم و خوردم قرمه سبزی بود خیلیم برنجش بد بود دل درد گرفتم. کلاس بعدازظهر یه عمومی خسته کننده داشتیم بچه ها هم هی سر مسائل عقیدتی باهاش بحث میکردن که مغزم داشت سوت میکشید. از بنزین بگیرید تا این که قرار بود پول آب و برقمون مجانی بشه. کلاس بعدی هم عمومی بود ولی استادش جون تر و فهمیده تر بود خدا رو شکر انقدر خوب حرف زد که نفهمیدم چطور زمان گذشت. ساعت 5 و نیم تعطیل شدیم. ترمکا هنوز کلاس داشتن و سر این موضوع موهای تنم سیخ شد و دلم براشون کباب. اومدم خونه شام ماکارونی خوردم در سه وعده. حال فیلم دیدن که اصلا ندارم. فردا بخش جدید بیمارستان هستیم و میگن این بخش کویته پس روزای خوب من دارم میام. بعدشم روزای بد امتحانات بازم دارم میام.

۳ ۳

ضرر

میگن جلوی ضرر رو که بگیری منفعته دقیقا برعکس اینم هست که البته نمیگن. وقتی زمان مفید و غیر مفید خودت رو هدر بدی یعنی داری ضرر میکنی میشه مثل همون جریان ساندویچ که براتون قبلا تعریف کردم. نه می فهمی چطوری تموم شد نه یادت میاد تو اون مدت چی کار کردی.

نمونش ویندوز نصب کردن من قشنگ یه روز با اپدیتش زمان برد و تو این مدت من خیلی وقت خالی داشتم که ازش استفاده نکردم چون اصلا حواسم نبود میتونم هم زمان کتاب هم بخونم یا به پادکست های توی گوشیم گوش بدم.

۱ ۲

شوخی های خرکی مدیر

در زمان راهنمایی مدیری داشتیم نظری نامی که خدا حفظش کند آدمی مهربان و فهمیده ای بود. گویا سر صبح محکم به پشت یکی از بچه ها زده بود و آن بچه فحش رکیکی نثار مادر زننده کرده بود غافل از این که زننده مدیر است و نه یک دوست صمیمی. مدیر هم شاکی که بچه فلان قدر ساله را چه به این حرف ها تو خجالت نمی کشی و بچه را به شدت خجل کرده بود.

هفته بعد این اتفاق بر سر یک هم سرویسی افتاد و او هم فحش رکیک دیگری اینبار به خواهر نداشته مدیر داد و القصه. در پایان هفته دوم تاکتیک مدیر لو رفته بود و کل بچه ها از کم و کیفش به تفصیل آگاه بودند اما هر روز صبح همین ضربه محکم از پشت قربانیان جدیدی به خود می گرفت.

روز اول هفته چهارم در سه متری درب مدرسه درد عجیبی در ناحیه پشت به یک باره حس کردم فرض را بر این گذاشتم که خنجری خوردم برگشتم ببینم مدیر را دیدم ناگهان یاد ماجرا افتادم و حرفی نزدم. بعدها بچه ها که با تجربه شده بودن بعد از ضربه با لبخند به پشت نگاه می کردند حتی مانور هایی هم برای آمادگی ضربه ناگهانی برگزار می کردیم در همان صبح و در داخل مدرسه بچه ها ناگذیر بودند با درد وحشتناک لبخند بزنند و پشتشان را ببینند.

۳ ۴

غرق

چندتا کوچه پایین تر از کوچه ما یه آقایی خواب میبینه پسرش تو تصادف مرده. از خواب بیدار میشه احساس بدی داره اما چیز دقیقی از اون خوابه یادش نمیاد هر چی فکر میکنه این خوابه چی بوده انقدر پریشونش کرده یادش به نتیجه نمیرسه. میره اداره میبینه رفیقاش درباره تصادف حرف میزنن متوجه میشه خوابه درباره پسرش بوده و باقی جریانات به زنش تو خونه زنگ میزنه و میگه اگه میلاد (پسرشون که 20 سال داشت) خواست بیرون بره اجازه نده. زنه میگه چرا؟ مرده هم میگه خواب بد دیدم دلم شور میزنه و ممکنه اتفاق بدی براش بیوفته. از قضا پسره همون روز با دوستاش قرار داره باهم برن دریا. میلاد اون روز تصادف نکرد اما همراه دوتا از دوستاش تو دریا غرق شد و مرد جسدشم همون روز از آب بیرون کشیدن. مرده واسه این که زنش حرفشو گوش نداده طلاقش میده. تو چند هفته دو تا آدم هم بچشون رو از دست میدن هم شریک زندگیشون رو میشن تنهای تنها به همین سادگی.

۱ ۴

خر و گل

گویند خری را به شاخه گل محمدی بستند. صاحبش برای ستردن گیاه دارویی به اطراف رفت. خر فریاد ها زد و صیحه ها درید. شخصی از صخره ها می گذشت و فغان را شنید. گفت: 

چه سازیم و درمان اینکار چیست 

بر این رفته تا چند خواهی گریست

خر پاسخ داد بانگ من از فرط رفته نیست از بهر اوست که مرگ را برایم زندگی کرده. مرد گفت:

لیکن کو فرار از بانگ مرگ نیست


۰ ۲